نشانه ی روز :

سوال 42قدم یک / آیا بیماری ام را با تمام گستردگی اش پذیرفته ام؟

خیلی راحت جواب تمام سوالات رو پیش از پرسیدن توی همین یک سوال میشه پیدا کرد . دقت کنید که نگفته آیا بیماریم رو با تمام ابعادش میشناسم ، چون عمرا بشه براحتی این بیماری مرموز و پیش رونده و این وسواس خناس رو با تمام ابعادش اون هم با کارکرد یک قدم شناخت ! سوال میگه پذیرفتم ؟

ببینید ، برمیگردیم سراغ مثال هایی از سایر بیماری ها تا واسمون جا بیافته .

فردی رو تصور کنید که بعلت چربی و قندخون کارش به بیمارستان و تا پای مرگ رسیده … دکتر بهش میگه با خوردن اولین قند و اولین چیز چرب راهی بیمارستان یا مرگ میشی و با دادن داروها ، گذاشتن وعده ی ویزیت روزانه مرخصش می کنه …

حالا این آدم بیاد بگه حالا که از بیمارستان مرخص شدم ، فک کنم نیازی به دکتر ندارم ! یا حالا که قندنمی تونم بخورم برم یه ذره مربا بخورم ! یا بگه اگه اتفاق خاصی تو زندگیم بیافته ، مثلا میلیاردر بشم دیگه میرم سراغ قند و دمبه :-) یا اگه منزلم کنار کارخونه قند باشه ، یا برنده ی یک عمر قند مجانی بشم دیگه میتونم قند بخورم !!! یا اگه بهم مصیبت وارد بشه و عصبی بشم دیگه از قند و دمبه نمی گذرم …

می بینید چقدر احمقانست … ابعاد بیماری این بنده خدا فقط جسمی بود و به کشتنش می داد … حالا بیماری خودمون رو ببینیم ، پنج بعدی (جسمی ، روحی ، روانی ، روحانی ، احساسی ) و از هر پنج طرف کشندست ! بیماری ما فقط جسممون رو به سمت مرگ هدایت نمی کنه ، روی نابود کردن همه چیزمون و گرفتن تمام دارایی های جسمی و روحانیمون تمرکز میکنه … روی کشتن روحمون ، احساسمون، گرفتن اموالمون و مهم تر از همه ، فاصله انداختن بین من و خدایی که درک می کنم … وحشتناک نیست ؟ و احمقانه تر از بهانه های  دوست قندو دمبه خورمون بهانه های ما نیست که اگه فلان اتفاق بیافته نمی تونم پاک بمونم . ابعاد بیماری من اینه که هرگز چیزی به نام مصرف کنترلی در هیچ جای زندگیم وجود نداره ، چه عادتم ، چه نواقصم … ابعاد بیماری من اینه که یک بار زیاد و هزار بار کافی نیست ، یعنی پامو که بذارم روی یه دونه یخ و سربخورم دیگه سرسره بازی دست من نیست (عجب مثالی کشف کردم ) ، ابعاد بیماریم اینه که تا روزی که زنده ام به برنامه ، اصول ، پرهیز ، خداوند ، قدمها ، راهنما نیاز دارم و این سوال که تا کی باید اینا تو زندگیم باشن رو باید فراموش کنم …

یه چیزی یادم افتاد که نمی دونم به بحث مرتبطه یا نه

دوستی داشتم که اوایل ورودش به برنامه می گفت تا کی باید پاک باشم ، تا کی قدم ، تا کی اصول ، تا کی جلسه … و مثالی که از عزیزی شنیدم (و روحش شاد) رو براش زدم : سفره ای پهن شده ، رنگین ، بزرگ ، مفصل از بهترین طعامها و گواراترین نوشیدنی ها و با کریم ترین میزبانان و خدمتگذاران … و گرسنه ای ژنده پوش و نجات یافته از سرما  رو که لباس زیبا پوشوندن و مسکن دادن کنار سفره نشوندن و گفتن تا هر وقت خواستی بمان ، هرچه خواستی بخور و بنوش و هر چه خواستی بپوش و داره غرغر می کنه ، تا کی باید غذا بخورم ، تا کی سفره ، تا کی غذاهای رنگارنگ ، چقدر گرمه ، چقدرنرمه ! …

اگه ابعاد بیماری گرگ صفتم رو بپذیرم ، مثل بره ای رام و آرام خودم رو در آغوش چوپان مهربان میندازم تا از من مراقبت کنه، کمتر شیطنت می کنم و کمتر به بازگشت به آغوش سیاه نا امنی فکر می کنم و همینجا بهانه دستاویزهام رو خاک میکنم  …

 

کانال تلگرام مسیر آرامش، دوازده قدم آرام: این روبرو کلیک کنید شاید باز شه! ورود به تلگرام با یاروشکن 😂 می تونید در تلگرام این رو سرچ کنید : aram12steps

Check Also

سوال 13 ، قدم 7 / آیا باور دارم که نیروی برتر من کمبودهای مرا بطرف می کند یا مرا از اینکه به اجبار از روی آنها عمل کنم رهایی خواهد بخشید ؟ آیا باور دارم در نتیجه کارکرد این قدم به انسان بهتری تبدیل خواهم شد ؟

سوال رو از روی اینترنت سرچ کردم، دو سه تا از سایتهای بزرگ نوشته بودند …

9 comments

  1. عالی بود ممنونم از تجربه و دید قشنگت

  2. ممنون خوب بود

  3. مثل همیشه عالی همیشه وقتی که می خوام تجربه بگیرم اول میام تجربه های تو رو نگاه میکنم بعد سراغ دوستای دیگه میرم

  4. طبق توضیحات قشنگتون،و با کمک از آنها من به این درک میرسم،که در مقابل این گستردگی بیماری و ترسی که این گستردگی بیماری مرا به فکر فرو می‌برد،من به بی قدرتی خودم پی میبرم و می‌پذیرم که باید پناه به کسی ببرم که قدرتش از این گستردگی بیشتر باشد.دوستان ،انجمن، خداوند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *