این هم یک نوشته ی آزاد هست ، هنوز هم نمی خوام وارد ترازنامه ها بشم تا آمادگی کامل پیدا کنیم … چون از بین ترازنامه هایی که قراره کار کنیم چهار لیست از انواع احساس داریم ( رنجش ،ترس ، احساسات ،گناه و خجالت ) ، پس ترجیح میدم پیش از رسیدن به بخش احساسات شخصا در موردش صحبت کنیم .
فراموش نکنید این درک شخصی آرام هست که در طول سالیان بدست آورده و لزوما ارتباطی با انجمنها یا علم و روانشناسی و … نداره ، این فقط یک درک شخصیه که برام کار کرده …
احساسات پیام آوران امین خداوند و زبان جهان هستی در صحبت کردن با من هستند ! (باورتون میشه ما نمی دونستیم که خداوند از این طریق دائما در حال صحبت با ماست و ما یک نقشه ی راه به این گویایی در درون خودمون داریم ؟!)
بذارید با احساسات پنج گانه (حواس پنجگانه ) که برامون همیشه آشناتر هستن موضوع رو روشن کنم
حس لامسه چطور پیام خدا و زبان جهان هستیه ، چی میگه ؟ وقتی یه ذره ذغال داغ رو لمس می کنی فورا وجودت نوعی صدای فریاد رو (بعنوان درد) حس می کنه و میگه دستت رو بکش ، میسووووزییی … خوب اگه این یک نوع زبان نیست و کلی حرف نداره پس چیه ؟ در عین حال که نجاتم داد حتی بهم میگه هر بار که این حس رو کردی خودت رو نجات بده ، میگه هر وقت زغال داغ دیدی مواظب باش … اینا همه حرفه !
باقی حسها و حرفهاشون رو خودتون یه مرور بکنید …
باقی احساسات مثل غم ، ترس ، شادی ، رنجیده خاطر شدن ، احساس گناه و … هم فرقی با این احساسات که سنسور فیزیکی (بدن) دارن ندارن ! (دارن ندارن ؟! واقعا؟! 🙂 ) اینها هم حرف میزنن ، ترس میگه خطر نزدیکته ، غم میگه مشکلی در میونه یا نیاز به تخلیه روانی داری ، شادی میگه احتمالا جای باحالی هستی یا کار باحالی کردی ، رنجش میگه یه جای کار در رابطه می لنگه ، حس گناه هم میگه داری خطا می کنی ، زود به خودت بیا … چقدر خوبه که ! پس گیر کار کجاست ؟! دیگه لیست برای چی ؟!
رسیدیم به گیر کار که بیماری منه : چند تا گیر هست … یکی اینکه بیماری گیرنده های احساس من رو دستکاری یا سرکوب کرده ، یعنی فیلتری روی پیامهای خداوند و زبان هستی گذاشت و خودش رو قاطی کرد ! یا در هر شرایط احساس لازم رو احساس نمی کردم ، یا زیادی و بیش از حد حس می کردم ، یا احساس جابجا رو حس می کردم ! اینها باعث شد من نقشه ی راه رو گم کنم و صدای خداوند ، صدای اون استاد درونم رو نشنوم … کار ترازنامه ریست کردن این احساسات و شناخت جایگاه صحیح و کارکرد درستشونه …
از طرف دیگه یک کار وحشتناک دیگه که بیماری با ما کرد و به نظرمون عادی می اومد حمل احساسات هست ! به تعریف بالا نگاه کنید ، احساس مثل پستچی یک پیام می آورد و من باید پیام رو دریافت می کردم و عملکرد لازم رو در اون لحظه انجام می دادم … اما بیماری من رو وادار می کرد اون پستچی بنده خدا رو بلند کنم و بذارم روی دوشم و تا سالها با خودم حملش کنم ! اون پستچی بیچاره هم که برای نجات خودش کاری جز لگد زدن و دست و پا زدن نداشت و درد لگدهاش من رو یاد اون پیام در سالهای سال پیش می نداخت و باز به حملش ادامه میدادم …
و ای کاش همون یه پستچی رو با خودم حمل می کردم ، اما در طول زندگیم من هزاران پستچی بیچاره رو روی دوشم دارم حمل می کنم !!! وحشتناکه نه !
کار این ترازنامه های قدم چهار اینه که: پستچی های بنده خدا رو دونه دونه زمین بذارم ، نگاهش کنم ، ببینم پیامش چی بود ؟ اگر چه زمان عمل کردن از اون پیام گذشته اما اگه دقت کرده باشی هر پیام احساسات یه درس و دستورالعمل هم همراه داشت (مثل اون پیام که گفت دیگه به زغال داغ دست نزن) ، پیام پستچیم رو دریافت می کنم ، درسها رو می گیرم ، بهش خسته نباشید میگم و از اون و خودم بابت اینهمه سال درد عذرخواهی می کنم و رهاش می کنم بره دنبال زندگیش …
حالا چرا اینجا این پست رو گذاشتم …
برای اینکه فردا وقتی رفتیم سراغ رنجشها به چشم سرمایه های ارزشمند و کارامد نگاهشون نکنم و سفت نچسبمشون … بدونم هر رنجش فقط یک پستچی بوده که اشتباهی روی شونم بوده …
پی نوشت : از اونجا که از هر انگشتم یه هنر میباره تصویر رو هم خودم مونتاژ کردم 🙂
کانال تلگرام مسیر آرامش، دوازده قدم آرام: این روبرو کلیک کنید شاید باز شه! ورود به تلگرام با یاروشکن 😂 می تونید در تلگرام این رو سرچ کنید : aram12steps
اقا ارام جان
لطفا یه پست مجزا هم در مورد مشارکت کردن در جلسات و چرا باید مشارکت کرد برای کسانی که ترس از مشارکت دارند بگذرید همین جا جواب بدید ممنون از شما
مهدی عزیز ،نوشتم و در اینجا برای دوستان خوبم قرار دادم . ممنون از پیشنهاد خوبت .