خوب رسیدیم به بخشی که داره اهمیت احساسات رو در بوجود اومدن رنجشها بهم یاد میده … مجبورم قبل از رسیدن به بخش احساسات یه کم مچمو وا کنم و در مورد احساسات براتون بگم تا این بخش رو بهتر متوجه بشیم …
احساسات پیام آوران امین خداوند هستند . یعنی هر احساس یک پیام برام از جانب خداوند و جهان برام داره و داره میگه الان وقتشه کاری بکنی … این اتفاق البته در حالت هوشیاری برام می افته (نه وقتی که چشم و گوشم رو بستم و همه ی ورودی های وجودم رو به بیماری تسلیم کرده باشم و روحم زیر خرواری آوار بیماری خواب رفته باشه ) .
خوب حالا ارتباط رنجش ها و احساسات چیه … ببینید ، رنجیده خاطر شدن ما (که خودشم یه احساسه ) در بسیاری موارد حاصل چیه ؟ از چه فرایندی به وجود اومده ؟ یه اتفاق نا خوش آیند می افته یه احساس ناخوشایند سراغم میاد که برام پیام تغییر وضعیت رو میاره ! اما من بجای تغییر وضعیت (یعنی انجام کاری که این شرایط رو عوض کنه ، چه ترک موقعیت باشه ، چه جنگیدن ، چه تغییر موضع و رفتار یا هر کاری که باید انجام بدم تا اون شرایط دیگه ناخوشایند نباشه ) اون احساس و پیام رو کنار میزنم … روشهای من هم برای کنار زدن احساسات زیاده ، یا ندیده میگیرم ، یا جایگزین می کنم ، یا با روشهای مختلف سرکوب می کنم … در هر صورت اون پیام آور بیچاره که داره داد میزنه «تغییر شرایط ، تغییییر شرایط .. » یا تحویل نمیگیرم ، یا یه پیام آور رو از جای نامربوطه دعوت می کنم که برای من ندای «نانای نای نانای نای »سر بده ! یا یه پیام آور میارم که بگه «شهر در امن و اماااان است ! آسوده بخوابید ! » در حالی که جای اینا اینجا نیست ! اینا رو من با اراده ی شخصیم آوردم ، فقط اون اولی رو خداوند فرستاده بود !
و در آخر هم چون من تمایلی به تغییر وضعیت نداشتم ، چون بیماری اجازه نمی داد ، چون احساسات ناخوشایند بهم حال نمی داد ! چون نمی خواستم تغییر کنم ! چون میترسیدم باشرایط واقعیم مواجه بشم … بعد از کشمکش های بالا آخرین احساس رو بیماری برام فرستاد … پیام آوری که می گفت «رنجیده شو … کلی درد کشیدی پس برنج از همه -بجز خودت- » و من یادم میره درد واسه شرایط نبود ، درد واسه مقاومت در مقابل تغییر بود …
حالا بریم سراغ مثال عملی (دست از سر اصغر آقا و شیشه ی ترشیش هم بر داریم ، بابا شد کوفتش اون یه ذره ترشی که سی سال پیش خورد 🙂 ) :
اصغر آقا اومد شیشه ی ترشی رو برد و من ازش رنجش گرفتم (چیه ؟! فکر کردید ولش کردم ؟! نه بابا ! گفتم یه دیقه استراحت کنه :-d ) …اما این رنجش بخاطر ترشی و اصغر آقا نبود ! یه حس اومد بهم گفت مورد ظلم واقع شدی یعنی اعتراض کن … بیماری گفت روت نمیشه ولش کن … یه حس اومد گفت انگار دوستت ندارن ، برو ازشون بخواه … بیماری گفت ساکت ، بذار دوستت نداشته باشن ، یه حس گفت مالکیتت در خطره دارن ترشی عزیزت رو می برن … بیماری گفت کاری از دستت بر نمی آد تو ناتوانی … یه حس اومد گفت تو باید جلوش رو بگیری ، بیماری گفت تو ناتوانی ، نمی تونی کاری بکنی … و همینطور ادامه داشت این جدال …
پس در ترازنامه اینطور می نویسم : من نمی توانستم احساس ناتوانی ، حس دوست داشته نشدن ، حس صلب مالکیت ، حس حقارت ، حس مورد ظلم واقع شدن ، حس از دست دادن ، حس مورد بی توجهی واقع شدن ، حس ضعف و … رو تحمل کنم یا براشون کاری کنم ، پس به جاش رنجش گرفتم !
در آخر هم بگم چرا این سوال رو کار می کنیم ، خواهیم دید بعضی احساسات به مقدار زیادی در لیستمون تکرار شدن ، مثلا یک نفر ممکنه در نود درصد رنجش هاش حس حقارت پیدا بشه ! خوب متوجه میشه که پاشنه آشیل من حس حقارته ! باید بهش رسیدگی کنم … با راهنمام بشینم ببینم این حس از کجاست و در مقابلش چه باید بکنم ؟ برای هر کدام از ما ماشه های فعال کردن رنجشمون ممکنه متفاوت باشه و این ترازنامه خیلی چیزها رو پرامون روشن خواهد کرد …
امیدوارم مسئله جا افتاده باشه … در ترازنامه من احساساتی رو که منتهی شدن به رنجش می نویسم … یعنی خودم رو در اون موقعیت قرار می دم و تمام احساساتی رو که تجربه کردم می نویسم ، پس بهتره همینجا یه لیست کامل و مفصل از احساسات داشته باشم و تهیه کنم که به درد ترازنامه احساساتم هم خواهد خورد …
خوب براتون تکلیف دارم ، اگه می خواید این سایت رو سایت خودتون بدونید و در اشتراک تجربه شریک باشید لیستی از احساسات تهیه کنید و در بخش نظرات برام بذارید ، من بعد از بررسی و سبک سنگین کردن پایین همین پست به روزشون می کنم . و ذره ذره جمع می کنیم ببینیم به چند احساس می رسیم .
احساساتی که شما در نظرات برامون معرفی کردید :
خودکم بینی،خودبزرگ بینی، کم ارزشی، حقارت، عدم امنیت، مسخره شدن، خشم، تاسف به حال خود
کانال تلگرام مسیر آرامش، دوازده قدم آرام: این روبرو کلیک کنید شاید باز شه! ورود به تلگرام با یاروشکن 😂 می تونید در تلگرام این رو سرچ کنید : aram12steps
خسته نباشی آقا آرام.احساس ترس،خودکم بینی،خودبزرگ بینی، کم ارزشی، حقارت، عدم امنیت، مسخره شدن، خشم، تاسف به حال خودو… . ممنون از تجربه ات.
آرام جان اول می خواستم یه خاطره خیلی کوتاه بگم، متاسفانه همین امروز یکی تز لیست رنجش های من( که جالبه باز البته تو خودآگاه من نبود ولی الان می بینم چقدر رنجش بود، استاد یکی از دروس تخصصی من که 3بار منو انداخت چون یه وسیله که روز اول درس خواسته بود همراهم نبود،
و متاسفانه متاسفانه و در کمال ناباوری فهمیدم که در اثر اعتیاد و کارتن خوابی از دنیا رفت…. هووووووووووووف
باورتون میشه، گیج شدم، رئیس گروه درس مورد نظر، خدا می نمود، سلطان بود
آقا آرام چقدر وظیفه ما سنگین تر شد، ما باید بهبود پیدا کنیم، ما باید پیام رو برسونیم، هر لحظه یکی از همدردان ما داره به اون سرنوشت زندان ، تیمارستان یا مرگ میرسه اگه پیام بهش نرسه…………..)
هووووووووففففیییییییی
یعنی واقعا الان همین امروز باید این خبر به من برسه
آقا رنجش هامو جداگانه یه پست می گم
خداوند به همه ی همدردانمون کمک کنه که مسیر رو پیدا کنن …
آمین آمین به قدرت نیروی برتر
نمی دونم ترس یه حسه یا نه چون لیست ترس هم داریم در هر صورت احساس ترس شماره یک منه
احساس تنبلی ( بازم نمی دونم احساسه یا نه ای خدا این چه کاریه…)
تاسف به حال خود ( این رو در گذشته نداشتم الان هی داره شدید تر میشه وقتی موفقیت های مخصوصا مالی دوستای غیر بیمارم رو می بینم)
خشم و عصبانیت
به تعویق انداختن( شرمنده نمی دونم این احساسه یا نه)
بی کفایتی و بی لیاقتی
نفرت و کینه
حقارت
بی کسی و تنهایی
عدم قدرت
خجالت ( یه مهمون با کلاس میومد روم نمیشد مادرم می گفت چادر بزار سرت بیا.. ای خدا…)
خود کم بینی
کمبود اعتماد به نفس
دلسوزی به حال خود
وحشت از آینده
احساس بدبختی
تایید طلبی
عقب موندگی مالی
تنهایی و بی کسی و بی یاور بودن
اضطراب و دلهره و تشویش
پوچی و نا امیدی
پشیمانی
شرم و خجالت و گناه
به ته خط رسیدن
وحشت
شهوت
به درد نخور بودن
سلام
آرام نمیدونم اینو میخونی یا نه اما دمت گرم امروز فهمیدم عمده رنجشهای من بخاطر عدم تمایل است که کتاب از اون در کنار ناصادقی و کوته بینی از سه دشمن اصلی نام میبره. اما احساسات ناامنی احساس غالب اوقات من است.
دوست خوبم ، تمام نظرات سایت رو می خونم ، با افتخار.
منم یک جمله ی طلایی تقدیمت می کنم : «انتظارات ، بذر رنجش های من است»
سلام
شماره ای هست که بتوانم تلفنی با شما صحبت کنم
مهدی عزیزم ، با توجه به شرایطم متاسفانه امکان تقدیم شماره تماس رو ندارم ، اما از راه فرم تماس با ما و ایمیل با شما عزیزانم در تماس هستم .
سلام و خدا قوت آقا آرام عزیز،ممنون بابت همه تجربه های قشنگ و واضح تون.خداوند پشت و پناهتون باشه.
من چون بچه طلاقم،حس پذیرفته نشدن و اضافی بودن رو داشتم ک الانم بخوام توی جمعی برم،دوباره بهم دست میده و سعی میکنم ک زیاد توی جمع نرم.
از صمیم قلبم براتون بهترینها رو آرزو میکنم.
به امید خدا جایگاه واقعی احساسات رو می شناسیم و اجازه نمی دیم بیماری برای ما تعیین تکلیف کنه .
مرور تجربه های دوستان باعث شد منهم با اشتياق قدم چهار را کار کنم
به به