نشانه ی روز :

سوال 23 قدم چهار /چرا سعی می نمودم که احساسات خود را سرکوب و خفه کنم ؟

تا اینجا در مورد یه چیز صحبت نکردم ، علتش هم جهان بینی منه که عادت دارم برای هر مسئله ای در درونم جستجو کنم ، اما داشتم نگاهی به درکها در مورد این سوال می کردم جرقه ای خوردم که کمی هم در مورد بیرون صحبت کنیم هر چند باز هم در نگاه من تغییری حاصل نمیشه و من می دونم بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست ، برای همینه که می گم در خود بطلب هر آنچه خواهی که همش تویی …

از کودکی ما در مورد احساسات تربیت نشدیم ، انچه که الان داریم در دوازده قدم در مورد احساسات یاد میگیریم چیزیه که در کودکی باید به ما می آموختن ، ما آموزش ندیدیم که حس بد خجالت آور و نشانه ی ضعف نیست ! ما یاد نگرفتیم بروز احساسات چیز بدی نیست . ما یاد نگرفتیم احساسات مرد و زن و بزرگ و کوچیک ندارن ، مرد که گریه نمی کنه ای که همه شنیدیم ، دختر که تو خیابون نمی خنده ای که می گفتن یعنی سرکوب ! اینا باورهای غلطی بود که در ما جا گرفت …  (دلتون خنک شد یه کم تقصیر رو انداختیم گردن این و اون 🙂 حالا بریم سراغ خودمون )

اما چرا احساساتم رو سرکوب می کردم ، چرا نمی خواستم احساساتم رو تجربه کنم ؟ در سوالات قبلی زیاد در موردش پر حرفی کردم ، علتش این بود که با توجه به زندگی غیر قابل اداره ای که بیماری برام ساخته بود یا خودمونی بگم با توجه به زندگی گندی که برا خودم ساخته بودم ، با توجه به روابط افتضاح ، اوضاع درونی و بیرونی فاجعه ی من نباید انتظار احساس افتخار ، شادی ،عشق ، لذت ، عزت نفس و … داشته باشم ، خوب معلومه احساسم ترس ، غم ، حسرت ، نارضایتی ، حقارت ، شکست ، حسادت ، رنجش ، حسرت  و صد تا احساس ناخوشایند دیگه بود ! خوب این احساسات برای من دردآور بودن … باهاشون کیف که نمی کردم ، و بیماری من می گفت هر چیزی که لذت نداره رو دور بریز … از طرفی این احساسات پیامی رو فریاد میزدن … تغییر ، تغییر ، تغییر … و بیماری من دشمن شماره یک تغییره و ترجیح میداد سرکوبشون کنه ، تا یکیشون صداش در میومد با یکی از ابزارهاش خفش می کرد … غم می اومد ، می گفت پرخوری کن ، نارضایتی می اومد می گفت سیگار ، ترس می اومد می گفت مشروب ، حسرت می اومد می گفت مواد ، حقارت می اومد می گفت س ک س ، رنجش می اومد می گفت خشم و شرارت ، حسرت می اومد می گفت قمار … اینجور هم خودش رو تقویت می کرد ، هم دهن این پیام آور ها رو می بست …

امروز می دونم احساسات عملکرد می خوان ، تازه بهشون رسیدگی می کنم که صداشون بلند تر بشه ، امروز آزادشون میذارم ، میشناسمشون ، لمس و تجربشون می کنم که سنسورهای وجودم قوی تر بشه تا پیامشون رو سریعتر ، شفاف تر و بهتر بشنوم و عملکرد لازم رو در قبالش داشته باشم …

خوب درک تموم شد ، ولی دقت کردید نگاه به بیرون چه فایده ای داشت ؟ خانواده یادم نداد … جامعه بلد نبود … مدرسه ، سیستم ، اطرافیان منو تربیت نکردن … خوب که چی ؟! فایده ی برون فکنی چیه ؟ اما وقتی میرم سراغ درونم کلی شگفتی هست ، درون من محل حکومت منه ! با یاری خدا هر آگاهی راجع به درونم می تونه تبدیل به عملکرد بشه ، تبدیل به تغییر بشه ، تبدیل به رشد بشه … پس :

 

کانال تلگرام مسیر آرامش، دوازده قدم آرام: این روبرو کلیک کنید شاید باز شه! ورود به تلگرام با یاروشکن 😂 می تونید در تلگرام این رو سرچ کنید : aram12steps

6 comments

  1. چطور میشه با یه احساس موند ولی به افکار و بعد به رفتارم تبدیل نشه
    منظورم احساسات ناخوشایند هست
    مثه تاسف به حال خود، افسوس گذشته و رنجش و ترس

    • دقیقا کار قدم چهار همینه که بگه احساسات مال موندن نیستن ! باید با آگاهی دست از سرشون برداریم و رهاشون نکنیم . اون پست مهم که براش عکسم طراحی کردم رو یادتونه ، حمل پستچی ! اگه حملشون کنیم ، افکار و رفتار حاصل از حملشون ناگزیره ! مگه با مرحم های موقتی مثل جلسه ، مشارکت و … کم کم از وزنشون کم کنیم … ولی تا وقتی لیست نشن و رها نشیم همچنان وبال گردنمون می مونن .

  2. دمت گرم واسه عکس ها هم برنامه داشتی نسبت به پیام سوال عکس گذاشتی. لایک داری رفیق💖💖💖💖🌹🌹🌹🌹🌹

  3. ترس از قضاوت مردم
    باورهای اشتباه باعث شد هیچ جا نتونم به کسی ابراز احساسات کنم و بگم دوستش دارم یا ازش ناراحتم

    همش گفتن نگو….زشته …ناراحت میشه…پر رو میشه
    تحویلت نمیگیره…..و ……

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *