سوال 25 قدم دو /چند مثال به عنوان نمونه هایی از داشتن سلامت عقل بزنید ؟

باید ببینیم هدف از این سوال چیه ؟ برای اولین بار که این سوال رو کار کردم ، بعنوان کسی که مدتها بود در سرم چیزی به نام عقل سالم نبود و حتی از مصداقهای سلامت عقل به دور بودم ، واقعا نیاز بود که برم و تحقیق کنم تا متوجه بشم اصلا به چی میگن سلامت عقل و چه شکلی هست . و قشنگی کارکرد قدم اینه که با هر بار برگشتن و کارکردن این سوال مفاهیم و معانی جدیدی از سلامت عقل بر من روشن شد و هر بار مثلالها و مصداقهای جدیدی داشت . 

بعنوان مثال اولین بار همین که پاک زندگی کنم مصداق بزرگی از سلامت عقل بود . کم کم پاک زندگی کردن بدیهی شد ، اینکه خسارتی به اطرافیانم نمی زدم ، اینکه قبل از حرف زدن و عمل کردن فکر می کردم شد نماد سلامت عقل بعد زندگی متعادل و کم افراط و تفریط هاتبدیل شد به مصداق سلامت عقل ، با گذشت زمان زندگی کردن قانونمند و احترام گذاشتن به ارزشها و قوانین جامعه نشانه ی زندگی با  سلامت عقل بود ، باز هم زمان گذشت تا قدمها و مشورت حق انتخابهای بسیاری در اختیارم گذاشت (یکی از ارزشمندترین هدایای بهبودی ) و من انتخابهای عاقلانه و بر اساس مشورت رو نشانه ی سلامت عقل دونستم ، در دروه های بعدی بهبودی خودشناسی (شامل شناخت بیماری و بهبودی و جایگاه خودم میان این دو ) و خداشناسی (شناخت نیروی برترم و راههای ارتباط و کمک گرفتن از اون )  از طریق قدمها برای من تبدیل به یک چیز واجب و نشانه ی سلامت عقل شد . بعد از اون ارزشهایی وارد زندگیم شد که زندگی بر اساس اون ارزشها نماد سلامت عقل بود ، ارزشهای اخلاقی ، ارزشهای اجتماعی ، ارزشهای معنوی … کم کم سلامت عقل برای من تبدیل شد به داشتن یک زندگی هدفمند ، با برنامه ، منظم و استفاده از زمانم در یادگیری ، برقراری تعادل در بخشهای مختلف ، خدمت ، برقراری ارتباطات سالم و رشد فردی ، اجتماعی ، معنوی و و و … الان دیگه گفتنش سخته که سلامت عقل برای من چه مفهومی داره ….

 

 

مثل همیشه که کمی عجولم یه کم پیش پیش بریم …

حالا این وسط هر قدم مقداری از سلامت عقل و مثالهای زیادی از اون رو وارد زندگیم کرد ، خیلی کوتاه که بگم (این بخش نوشته برای عزیزانی مناسبه که دور چندم کارکرد قدمشون هست ) : قدم اول شناخت ناتوانی و عجزم و تسلیم شدنم در مقابل بیماری قدرتمند و درک اینکه بیمارم و فهم اینکه چطور با دوری از توپ ، یار ، زمین بازی و رعایت اصول می تونم پاک بمونم و اقرار به اینکه من نه می دونم نه میتونم نشانه ی سلامت عقل بود  ، قدم دوم به من یاد داد که اگه من نمی دونم و نمی تونم احتمالا کسی هست که می دونه و می تونه به من کمک کنه ، باید کمک بگیرم ، باید مشورت کنم ، باید اشتباهاتم رو تکرار نکنم ، باید بفهمم که درک و کله ی من بتنهایی برای گذران زندگیم کافی نیست نشانه ی بازگشت سلامت عقل بود ، قدم سوم درک اینکه حالا که می دونم من اینکاره نیستم و کاردانی هم هست ، هر چی که بهش مربوطه رو به خودش بسپرم و فقط نقش خودم رو بازی کنم نشانه ی سلامت عقل بود ، قدم چهارم شناخت خودم و زیر و بم وجودم (رنجشها ، ترسها ، احساسات ، رازها ، روابط ، نقاط ضعف و قوت و …. ) نشانه ی عاقل تر شدن من بود . قدم پنجم ریشه یابی آنچه یاد گرفته بودم و کمک گرفتن از یک انسان آگاه تر از خودم نشانه عاقل تر شدنم بود . قدم ششم شناخت نواقص اخلاقی و قدرتشون و اقرار به ضعف خودم نشانه ی عاقل تر شدنم بود و قدم هفتم کمک گرفتن از اونکه زورش به این نواقص میرسه نشون داد عاقل تر شدم ، قدم هشتم با رفتن به سراغ بارها و خسارات گذشته و بررسی اونها کمکم کرد روی روابطم عاقل تر بشم و قدم نهم با سبک کردن این بار گناهان و اشتباهات نشون داد که سلامت عقل من نمود بیرونی زیادی می تونه داشته باشه ، قدم دهم به من درستکار بودن و استفاده از این همه ابزاری که بدست آوردم رو یاد داد و تبدیل شدم به کسی که سعی می کنه هر روز عاقل تر از روز قبلش باشه و انتخابهای درست تری انجام بده ، قدم یازدهم پای نیروی برتر رو به روی زندگیم بازتر کرد و به من فهموند اگه عاقلی باید فهمیده باشی بدون خداوند هیچی نیستی … و این خداوند که پاش به زندگیم باز شد با الهام و شهودش و با حضورش در قدم دوازده به من یاد داد ارزش آنچه یاد گرفتی و ارزش سلامت عقلی که بدست آوردی به خدمت کردن و ابزار خداوند بودنه ، وگرنه از دستش خواهی داد …

 

طولانی شد … گرم کردم یهو … هنوزم چشم انتظار درکها و نظرات خوب شما هستم تا این سایت از حالت گفت و گفت به حالت گفت و گو و مشارکت ها و بارش افکاری تبدیل بشه … ایشالا یه روزی میشه …