طبیعتا زندگی ما تغییر خواهد کرد . اکثر ما وقتی که زمان مصرف خود را با اوایل بهبودی ، اوایل بهبودی را با زمانی که مدتی است در برنامه هستیم و همین طور اواسط بهبودی را با وقتی که مدت ها است در برنامه هستیم ، مقایسه می کنیم ، مشکلی برای تشخیص برگشت سلامت عقل نخواهیم داشت . اینها همه یک فرآیند است و نیاز به برگشت سلامت عقل در ما نیز نسبت به زمان متغییر می باشد .
باز هم یک سوال که یه جورایی خودش جوابه و تمام حرفش رو رک و راست اومده گفته : عزیزان من عجله نکنید (که کار شیطونه) ، بازگشت سلامت عقل هم مثل باقی اجزای بهبودی یک فرآینده … بعید میدونم در بهبودی چیزی پیدا کنم که به ناگهان اتفاق بیافته ! ما سلامت عقلمون رو یک روزه از دست ندادیم که یک روزه بدست بیاریم … به درک سوال قبلی و تعریفی که از عدم سلامت عقل کردیم برگردیم … بیماری یک فیلتر جلوی حقایق گذاشته و واقعیتی که من می بینم و تحلیل می کنم متاسفانه تحریف شدست ! خوب ! برای شناخت این فیلتر و بیماری به زمان احتیاج دارم … از طرفی مثال تیر انداز رو یادتونه ، تیرانداز نیاز داره که تیرهای قلق رو بندازه تا متوجه بشه تفنگش چه مشکلی داره … این همون فرصت اشتباهیه که ما داریم … یادتون نره ، علیرغم اینکه ما با مشورت گرفتن و یاری گرفتن از نیروی برتر دچار کمترین اشتباهات ممکن میشیم ، اما باز هم ممکنه خطا کنیم و این طبیعیه چون ما انسانیم و ممکن الخطا و حتی می تونم بگم چنین تجربه هایی خیلی هم خوبه ! بله ، اشتباه کردن اگه آگاهانه نباشه ، اگه تکراری نباشه خیلی هم خوبه چون من رو کمی قوی تر می کنه و من از هر اشتباهم یک درس می گیرم و آگاه تر میشم ، عاقل تر میشم و یک گام به سلامت عقل نزدیک تر میشم !!! آنچه که بده و نشانه ی عدم سلامت عقله تکرار اشتباهه !
بهترین استاد ما زندگیه که در طول فرآیند بازگشت سلامت عقل خیلی چیزها به ما یاد میده … هر چقدر که از بهبودی ما میگذره ما انسانهای آرام تر ، عاقل تر و حتی فرزانه تری میشیم … وقتی یاد خودم می افتم ده سال پیش نیشم باز میشه … وقتی به پنج سال پیشم فکر می کنم باز هم لبخند می زنم … چقدر تغییر در من اتفاق افتاده … در طول سالیان و با تغییراتی که در اثر قدمها در من اتفاق می افته سطح سلامت عقل من هم تغییر می کنه ! از طرفی یک نکته ی ظریف وجود داره …
هر چقدر جلوتر میرم با دانا تر شدنم به نادانی خودم و با بازگشت سلامت عقلم به عدم سلامت عقلی که دارم بیشتر پی می برم عجب پارادوکسی … گویی این خودش نوعی سلامت عقله ، اقرار به اینکه بدونم من بیماری ای در سر دارم ، که تا ابد به کمک گرفتن از نیروی برترم بطور روزانه نیاز دارم …