خوب به قول کتاب ، اون آخرای قبل از ورودمون به راه راست 🙂 برای ما تنها یک سری روابط قلابی باقی مونده بود … وقتی فکرش رو هم می کنم می بینم خدایی من از نظر روابط و دوستی و روابط رومانتیک به جایی رسیده بودم که فکر کردن بهش هم الان یه علامت سوال بزرگ بالای سرم ایجاد میکنه ! این من بودم ؟! اونا کی بودن ؟ وسط اون روابط چیکار می کردم ؟! مهم تر از این سوالا اما اینه : «پس روابط سالم و خوب و ارزشمند و واقعیم کجا رفته بودن ؟ چرا نبودن؟! »
و این سوال جواب اون سوال اخری رو بخوبی میده … اینکه چرا هر رابطه ی رفاقت و رومانتیکی که داشتم یهو به هم می خورد !
شخصیت من اونقدر متغیر و متزلزل و پر از پارادوکس و تضاد بود که ملت وحشت میکردن با این موجود رفاقت کنن ! من نمی دونستم با خودم هم چند چندم ! فکرش رو بکن ، من آقا یا خانم همه چی دانی بودم که هیچی حالیم نبود ! این یه تضاد …
من ارزشها و اعتقاداتی داشتم که خودم بهشون پایبند نبودم ! این دو تضاد ! من عاشق خودم بودم ولی در حال نابود کردن خودم بودم ! این سه تضاد … (دیگه نمیشمرم ! )من حتی عاشق یا علاقمند به رفقا، دوستان یا پارتنرم بودم اما داغونشون می کردم … من دیگران رو دوست داشتم ولی رفتارم کسی بود که فقط خودش رو می بینه ! بعد از اون عاشق خودم بودم ، ولی فقط دیگران رو می دیدم !!!
من خوبی ها رو می خواستم فقط واسه خودم … ارزشها و اعتقادات خوب رو هم فقط باید دیگران بهش عمل می کردن و اگه نمی کردن آدم بده بودن ، ولی خودم معاف بودم !
من یک روز عابد و زاهد و مسلمانا بودم ، فرداش میرفتم سراغ مباحثه ی دیالکتیکی و میشدم ارسطو و افلاطون ، پس فرداش بوف کور می خوندم و عینک قاب ضحیم میزدم ، روز بعد در حالی من رو پیدا می کردن که لباس سفیدی تنمه و موهامو با تیغ زدم ، فرداش میومدن و من رو لخت و عور میافتن درحالی که دارم یه دونه بادوم میخورم و روی زمین سرد نشستم و مراقبه می کنم … بله عزیزان … مود ما معلوم نبود ! خوب این آدم واسه هر انسان عادی ای ترسناکه ! کی میدونست دو ماه بعدش مود آدمخواری نمی زدم و واسه ناهار نمی خورمش خوب !
بریم سراغ انتظاراتمون ! ما خدایگان انتظارات و توقعات عجیب غریب از مردم بودیم … یادمه خیلی شاکی بودم که فلان رفیقم که یه عمر جون کنده بود و اوضاع مالیش خوب شده بود چرا خرج زندگی (و تفریحات) من رو نمی ده !!! با پر توقعی قیچیش کردم اون آدم رو !
در مورد پارتنرم ، انتظار داشتم کار و زندگیش رو رها کنه بیاد تمام وقت در خدمت من باشه و به نیازهای من رسیدگی کنه ، نیازها هم که نیاز عادی نبود ! شستن ظرف و رختهای کپک زده ی یک ماهه اخیر ، جمع آوری خانه ای که راه رفتن درش سخت بود بخاطر حجم زباله ! و هزار توقع بیجای دیگه !!! خوب معلومه باید فرار می کرد !!!!
یه بخش دیگه ی متضاد شخصیت من این بود که آنچه برای خود می پسندیدم برای دیگران رعایت نمی کردم ! فداکاری می خواستم اما فداکار نبودم و به جاش خودخواه و خود محور بودم !!! وفاداری می خواستم اما ذره ای متعهد و وفادار نبودم !!! محبت می خواستم و ذره ای مهربان نبودم ! … فک نکنم لازم باشه بیشتر بگم …
با موجودی که بالا آنالیز کردم (که همه ی اینها یک درصد شخصیت بیمار من بود ) کی می تونست یک رابطه ی ارزشمند ، پایدار و استاندارد رو حفظ کنه … از طرفی کسانی که چنین آدمی رو تحمل می کردن ، قطعا خودشون سلامت عقل نداشتن !!!
اما امروز :
می فهمم که رابطه یک چیز دو طرفست ، درک می کنم رابطه نوعی داد و ستد عاطفی و معنویه … می فهمم باید در رابطه فداکاری کرد ، می فهمم در رابطه باید هدف داشت ، چهار چوب داشت … امروز می فهمم رابطه باید در چهارچوب اصولم و خواست و اراده ی خداوند پیش بره … رابطه باید باعث رشد دو طرف بشه ، می فهمم که دوستی چیزی بسیار ارزشمنده که باید قدر تک تک دوستان ارزشمندم رو بدونم (و هر کسی رو هم به دوستی نپذیرم) … می فهمم شخصیت و وضعیت من میانگین پنج نفریه که به من نزدیک تر هستن …
می فهمم رابطه ی رومانتیک یک داد و ستد عاطفیه ، من باید عاطفه خرج کنم ، می فهمم در چنین ارتباطی باید مراقب باشم که حقوق دو طرف حفظ بشه ، می فهمم که هر جا پای بیماری من باز بشه پای خسارت باز میشه … می فهمم که نباید در چنین رابطه ای به دنبال استفاده یا سو استفاده از یک انسان باشم و باید کرامت انسانی دو طرف حفظ بشه ، باید صادق باشم ، باید به اصولم پیایبند باشم ، باید ارزشهای انسانی و اخلاقی در رابطه ی من موج بزنه … در رابطه ی عاطفی تعهد و وفاداری یکی از اصوله … در این ارتباط نیازها و شرایط طرف مقابلم رو باید درک کنم باید تعادل رو حفظ کنم و سعی کنم کمترین اصتحکاک و کمترین خسارت در میان باشه … باید به استقلال انسانها احترام بذارم و فکر نکنم مالک و صاحب کسی هستم …
آنچه گفتم مقدار کمی از استانداردهای امروزم برای رابطه ی سالمه … در طول این بخش از قدم این حرفها بارها تکرار خواهند شد و بیشتر در مورد رابطه ی سالم صحبت خواهیم کرد …
کانال تلگرام مسیر آرامش، دوازده قدم آرام: این روبرو کلیک کنید شاید باز شه! ورود به تلگرام با یاروشکن 😂 می تونید در تلگرام این رو سرچ کنید : aram12steps
اقا ارام جان سلام
من سه قدم کار کردم و راهنمام دیگه نیستش
الان به هر کس میگم میگه که باید از قدم یک شروع کنی تا شناخت ازت پیدا کنم که البته من اصلا به این حرفا اعتقاد ندارم
نظر شما چیه از یک شروع کنم یا باز بگردم یه راهنما پیدا کنم از قدم چهار ادامه بدیم، دوست دارم مسیر رو ادامه بدم و از چهار
دوست خوبم چیزی که میگم خودت میدونی تجربه ی شخصیه …
دو حالت داره : یا از اول شروع می کنی ، و شگفت زده میشی که درک امروزت چقدر قشنگ تر و بهتر می تونه در قدمهای یک و دو و سه راهنماییت کنه و چیزی از دست نمی دی و پایه ی بهبودیت حدود شش تا هشت ماه قوی تر میشه … قطعا درک روزهای اول ما با آنچه امروز درک میکنی زمین تا آسمونه … از طرفی تا روزی که زنده ایم برای قدمها وقت داریم و عجله در مورد چیزی که پایانی نداره بی معنیه …
اما حالت دوم : منم با شما هم نظرم ، دنبال گروهی بگرد که قدم سه هستن ، تا هم قدم حال خوب کن سه رو بهتر کار کنی (که یاد بگیری گروه قدمت رو هم بسپاری 🙂 )هم راهنمای جدید شما رو بهتر بشناسه ، و هم زودتر وارد قدم چهار بشی … واقعیت اینه تجربه ی من اینه که دور اول قدمها رو هر چه مستمرتر و زودتر کار کنیم بهتره … قطعا ورود قدم چهار به زندگیت کیفیتش رو خیلی بهتر میکنه …
سلام ب دوستمون مهدی من تجربه کردم این موضوع رو منم تا قدم ۲ کار کرده بودم رفتم راهنما جدید گرفتم ادامه ۲ رو رفتم جلو ولی فهمیدم اشتباه بود حتی اگر راهنمات هم بگه بیا ادامه ۳ رو بنویس کاملا اشتباهت چون راهنمات از تو شناختی نداره و آیا حاضری الان بری قدم ۴ رو ب راهنمای جدیدت بخونی
محمود عزیزم، ممنون از تجربه ی خوبت، راستش اینه من به شخصه چون می دونم به تعداد افراد راه و شرایط برای بهبودی وجود داره، همه چیز رو به تشخیص راهنما و نیروی برتر افراد میسپرم. صد البته این تجربه ی شخصی منه.