خوب سوال چند تا کلید در خودش داره … تماس دائم ، واقعیت بیماری ، علیرغم مدت زمان پاکی … که چند تا درس برای ما داره . و اینکه این سوال اصلا چه ربطی به صداقت داره ؟ یکی یکی بریم سراغشون
واقعیت بیماری ما چیه ؟ واقعیت بیماری : اینکه من یک بیماری کشنده ، مزمن ، پیش رونده و یک شیطان سیار در سر خودم دارم که هدفش نابودی روح ، جسم ، احساس ، آبرو ، معنویت و هر چیزیه که دارم ! و اگه اینو فراموش کنم عاقبت تلخی در انتظارمه . واقعیت بیماری اینه که اگه من از ابزارم (ارتشی که برنامه در اختیارم گذاشت ) استفاده کنم ، می تونم فقط برای امروز از شر این بیماری جون سالم به در ببرم … دقت کن ، فقط برای امروز !!! ابزارم چی هستن ؟ قدمها ، راهنما ، برنامه ، اصول روحانی ، مشارکت ، تماس بهبودی ، نشریات … و هر چقدر بیشتر پیش بیریم ارتشمون مجهز تر هم میشه ، ابزارهایی مثل دعا ، مراقبه و درخواست کمک از اون جان جانان هم بهش اضافه میشه … اما یادمون نره ، تمام این ارتش میتونه یک روز من رو نجات بده … واقعیت بیماری اینه که بهبودی اندوختنی نیست و شبیه گلی هست که اگه بهش رسیدگی نشه ، طی یک فرایند کوتاه از دست میره … متاسفانه واقعیت اینه که مثل یک کوه که بالا رفتن ازش ممکنه روزها و ماهها طول بکشه و سقوط ازش چند ثانیه ، بهبودی هم همین خاصیت رو داره ، فردی رو که می بینی سالها داره با پرهیز و رعایت اصول روحانی زندگی میکنه ، بعد از یک ماه که از جداییش از برنامه میگذره ، ببینی دیگه نمیشناسی … و سقوط به سرعت اتفاق می افته …واقعیت بیماری اینه که من مثل خیارشوری که دیگه هرگز خیار نمیشه هستم ، یعنی هیچوقت نمی تونم فکر کنم ایمن شدم ، کارم خیلی درسته و نیازی به ابزارهام ندارم … من خیارشوری بیش نیستم و هر چقدر که پیش میریم این واقعیت ها بیشتر و بیشتر میشن که در این بحث نمی گنجه …
حالا بخش دوم تماس دائم : برمیگرده به زندگی فقط برای امروز … یعنی اگه من یادم بره واقعیت های بالا رو و فکر کنم خیلی دمم گرم شده و دیگه ای ولا دارم و نیازی به برنامه ندارم ، یا می تونم از اصول مرخصی بگیرم و یه مدت با شیطان درونم برم دوری بزنم … یا فکر کنم خوب حالا که بهبودیم ردیفه ، وقتشه برم سراغ کار و زندگیم ! (و متوجه نباشم بهبودی چیزی جدا از کار و زندگی نیست و باید در اونها جاری باشه ) ، یا حس کنم وقتشه فعلا مثلا کار ، تفریح یا خانواده رو بچسبم و تعادل در مثلث بهبودی یعنی بهبودی ، کار و خانواده رو فراموش کنم و یک ضلع رو بچسبم … دیگه همه چیز به خوبی پیش نخواهد رفت … تماس دائم یعنی مثل بیماری که نمی تونه بگه خوب یه چند روزی دیگه قرص نخورم و دکترم رو نبینم و با واقعیت مریضیش همیشه در تماسه و درکش کرده که باید هر روز قرصهاش رو بخوره و هر وعده دکترش رو ببینه عمل کنم .
مورد سوم این سوال مدت زمان پاکی هست : عاملی که باعث میشه من مغرور بشم و شروع کنم به گول زدن خودم … بعنوان مثال من بگم آرام تو یک چهارم عمرت رو توی انجمن های دوازده قدمی بودی ، این قدمها رو حداقل 10 دور کار کردی و پس دادی ، تمام حرفا رو شنیدی ، دانستنی ها رو دانستی پس دیگه به قدم کار کردن احتیاج نداری … یا تو از راهنماتم دیگه بهتر میدونی … یا تو که در ساختار داری خدمت می کنی ، دیگه احتیاج به جلسات نداری … یا دیگه هر چه که ممکن بود رو در این سه چهار هزار جلسه که رفتی شنیدی ، جلسات که چیز جدیدی برات ندارن … یا تو خدمت خودت رو کردی و دهها نفر رو دوازده قدمی کردی ، دیگه نیازی نیست به تازه واردها و سایرین خدمت کنی …
این شروع مسیر سقوطه … و این ربط سوال به صداقته چون تمام آنچه در بالا گفتم دروغ هایی بود که بیماری به من میگه و اگه من این سوال رو در زندگیم جاری نکنم من دروغهاش رو باور می کنم … و وای به حالم اگه یکیشون رو باور کنم و تماسم با واقعیت بیماریم قطع بشه … متاسفانه تک تک جمله هایی که گفتم رو از دوستانی شنیدم که در پاکی های بالا گول این جملات رو خوردن و سقوط کردن … لغزیدن و وقتی در موردشون فکر می کنم جز بغضی در گلو و دعا برای بازگشتشون چیزی در دستم نیست .
دوستان عزیزم سقوط همیشه طی یک فرایند اتفاق می افته و اکثر موارد دقیقا با چنین دروغهایی بیماری میخواد تماس من رو با واقعیت بیماری قطع کنه … وقتی تماس من با واقعیت بیماری ( که قدرتمند بودنش ، کشنده بودنش ، نیاز روزانه به متوقف کردنش هست ) قطع بشه ، من در سرازیری سقوط قرار می گیرم .
کانال تلگرام مسیر آرامش، دوازده قدم آرام: این روبرو کلیک کنید شاید باز شه! ورود به تلگرام با یاروشکن 😂 می تونید در تلگرام این رو سرچ کنید : aram12steps