پیش نوشت : وقتی من وارد مسیر میشم ، یه جنگ در من شروع میشه ، بیماری داره تلاشش رو می کنه که من رو از مسیر خارج کنه ، من همچنان غلام حلقه به گوشش بمونم و اون به حیات خودش براحتی و بی دردسر ادامه بده و این طبیعیه و دست به دامن ترفندی سه مرحله ای میشه : به سه چیز گیر خواهد داد (و روشهاش هر بار پیشرفته تر میشه در طول بهبودی و این مبارزه رو پایانی نیست ) :
اول راهنما ، دوم مسیر بهبودی ، سوم خودم !
و بهبودی ابزار تمایل رو برای عبور از این مرحله به من ارائه داده .
خوب بذارید مرحله به مرحله پیش بریم . در این سوال داریم در مورد عمل به رهنمودهای راهنما صحبت می کنیم .
راهنما کیه ؟
راهنما کسیه که حداقل یک قدم در مسیر بهبودی از ما پیشتر رفته (قدمها یا سوالات بیشتری از من کار کرده ) ، زمان بیشتری در مسیر بهبودی بوده و تجربیات بیشتری از من در این مسیر داره . همینطور تمایل داره به من خدمت کنه و در این مسیر کمکم کنه .
راهنما کسیه که بیماری من رو از بیرون و بدون دخالت بیماری و احساسات من می بینه و می تونه راهنماییم کنه .
راهنمایی چیه ؟ یعنی نمایاندن راه … کدوم راه ، راهی که خودش تجربه کرده و در موردش آگاهی داره ، پس راهنما برای من کار خاصی نمی کنه جز نشون دادن راهی که میشناسه ، قرار نیست بجای من تصمیم بگیره ، قرار نیست بجای من مسئولیت کارهام رو بپذیره ، قرار نیست برای من کاری بکنه ! فقط راهی رو که قبلا رفته یا در موردش آگاهی داره به من نشون میده !
خوب من بعنوان کسی که آقا یا خانم همه چی دان بودم ، منی که می دونم و می تونم از زبونم نمی افتاد ، منی که محور عالم بودم و اگه فرصت می دادن میرفتم ایرادات نیچه و فروید و انیشتین و سقراط و مولانا و دو خوان و پیکاسو و سایر بزرگان رو بهشون گوشزد می کردم و کارهاشون رو براشون بهتر انجام میدادم !!! حالا به جایی رسیدم که باید حرف گوش کنم ، اصطلاحا پشت دستم رو زدم زمین و گفتم نه می دونم ، نه می تونم و از کسی به نام راهنما کمک گرفتم … اونم کسی که خودش مشکلات من رو داشته و پشت سر گذاشته و حتی با بسیاریشون هنوز درگیره !
من با این سابقه اوایل عمرا دوست داشته باشم حرف گوش بدم
اوایل و در ساده ترین شرایط بیماری من طوریه که وقتی آگاهیم کمه و کم تجربه ام ، فکر می کنم هنوز یه کم می دونم و می تونم ، پس شیطنت می کنم و حرف گوش نمی دم و طبق عادتی قدیمی دنبال راه های ساده تر و من درآوردی میرم مثلا بوقتی راهنمام میگه فلان کار رو بکن ،با بیماری فکر می کنم راه دیگه ای هم هست که من بهتر می فهمم … یا حرفاش اونقدرا هم جدی نیست و دنبال راه سوم می گردم …
نتیجه مشخصه ، راه سومی وجود نداره و دهنم صاف میشه ! هر وقت به حرف بیماریم گوش بدم نتیجه همینه ! به خطر می افتم ، درد می کشم ، توی دردسر می افتم و می فهمم راهنمام درست می گفت (اگر سالم و پاک و زنده از داستان خارج شده باشم و چه بسیاری که متاسفانه خطاهای اولشون آخرینهاشون شد ) و اگه درس گرفته باشم شروع می کنم حرف گوش کردن و تمایل داشتن (گاهی تمایل از درد حاصل میشه اونم دردی که لازم نبوده اگه سر به راه می بودم )
باقی روشهاش برای هر کس و زمان و شرایط فرق می کنه مثال هاش رو میذارم :
مثلا اول شروع میکنه غرغر کردن در مورد راهنمام، حرفاش سخته ، تو رو درک نمی کنه ، شرایطتون یکسان نیست ، مشکل رو نمی فهمه ، جای تو نیست ، نگاه علمکرد خودش کن ، چرا فلان کار رو می کنه ، نکنه قضاوتت کنه ، تجربه اش شبیه تجربه ی تو نیست ، شرایطش دقیقا مثل تو نبوده ، خودش چرا فلانه و … و یه ذره بین دستم میده که شروع کنم آنالیز ، کنترل و قضاوت راهنمام تا بگه حرفای این آدم رو گوش نکن . (و وای به زمانی که من ابزاری به اسم دوازده قدم هم بدست بیارم و از این آگاهی در مسیر بیماری استفاده کنم ، یعنی خودم با نواقص آشنا بشم و بجای اینکه روی خودم تمرکز کنم ، میکروسکوپ به دست بیام سراغ راهنمام ) … و در آخر میگه تو بهتر می دونی و تو خودت می تونی …
چیزهایی که من رو نجات میده :
اول : درک اینکه راهنما کارش نشون دادن راه به منه و بس
دوم : راهنما هم مثل من یه بیماره (بی نقص نیست ، از راهنماها بت نسازیم ! ) ، اما بیماری آگاه که من رو از بیرون میبینه ، من رو بهتر از خودم میشناسه و بیماری که راهکارهاش برای من بخوبی کار می کنه (و بیماری که خداوند سر راه من قرار داده تا حرفها و خواست خداوند رو بتونم از زبانش بشنوم ) ، راهکارها و رهنمودهاش حتی اگه برای خودش کار نکنن یا بهشون عمل نکنه (زندگی و بهبودی شخصی راهنمام به من ارتباطی نداره ، اون راهنمای خودش رو داره و مسایلش به خودش و راهنماش مربوطه ! ) برای من عمل می کنه و بکارم میاد .
سوم : سوخت سر به راهی من ، اصل روحانی تمایله ، یعنی علیرغم اینکه من زورم به بیماریم نمیرسه و این حرفهای بالا همه ممکنه در سرم بچرخن من مثل بچه های خوب و سر به راه هر کاری لازمه برای بهبودیم میکنم و اینجا گوش دادن و عمل به رهنمودهای راهنمامه …
کانال تلگرام مسیر آرامش، دوازده قدم آرام: این روبرو کلیک کنید شاید باز شه! ورود به تلگرام با یاروشکن 😂 می تونید در تلگرام این رو سرچ کنید : aram12steps
سلام ارام عزیز
چقدر عالی و واضح سوال را در مورد راهنما توضیح دادی
با اینکه خداوند راهنمای خوب موفق و یک ۱۲ قدمی به معنای واقعی سر راهم قرار داده و بیشتراز ۶ سال به من کمک کرده چند وقتیه که دوربینو انداختم سمتش و کنترلش میکنم این سوال وتجربه شما به من یادآوری کرد که او نم بیماری اعتیاد داره و مسائل و زندگی او به من مربوط نمشه
سپاسگزارم
سپاس از مشارکتت رضای عزیز
با دل و جان این مطالب را نوشتم آرام جان،میخوام تمام قضاوتها را که در مورد راهنمام دارم بهش بگم،آیا کار عاقلانه ای هست؟ ***
مجید عزیز، اگر راهنمای ما چیزی برای آموختن به ما داره که برای ما کار می کنه ، پس می تونیم از او بیاموزیم، آیا نواقصی هم داره، بله داره … آیا ما حق انتخاب داریم، باز هم بله! در عین حال که نقص قضاوت و کنترل ما باعث میشه که ذره بین بگیریم و نواقص راهنمامون رو بیرون بکشیم، و باید از این کار پرهیز کنیم، در عین حال هم در هر لحظه حق انتخاب داریم که از راهنمایی که مسیرش رو دوست داریم کمک بگیریم.