خوب سؤالات این بخش هم ترازنامه هستن و مثل باقی ترازنامه ها بخش به بخش جلو میریم . انچه من اینجا می نویسم باز کردن هر بند ترازنامه است و شما باید طبق روالی که تا الان آموختیم ، از روزی که چشم باز کردید تا امروز لیست می کنید …
خوب سوء استفاده اصلا چی هست ؟ یعنی مورد استفاده ی فرد ، گروه ، سازمان ، شرایطی قرار گرفتم که علیرغم میل یا انتظارم بوده باشه .
چرا اصلا این ترازنامه رو می نویسیم ، چون من (بیماریم) چند تا عادت بد دارم اولیش حمل احساساته ! عزیزان من تا به حال شاید دهها بار تکرار کردیم ، احساسات نشانه هستن ، علامت هستن ، کلمات کائنات ، خداوند هستند در یک شرایط ، مثلا وقتی یک نفر از من سوء استفاده ای میکنه ، یکدفعه احساساتی مثل مورد سوء استفاده قرار گرفتن ، احساس خطر ، ناکامی ، ترس ، خشم و کلی حس دیگه فریاد میزنن سعی کن قطعش کنی ! تمامش کن … یا اگه بعد از ماجرا این احساسات سراغت اومد یعنی اگه اقدامی در دفاع از تمامیت خودت لازمه انجام بده درسش رو بگیر و جلوی تکرارش رو بگیر . تمام ! وقتی می گم تمام یعنی تمام ! هیچ احساسی حمل کردنی نیست …
حمل احساسات ناخوشایند کار بیماریه ، عین حمل یک گونی پر از شیشه و چاقو و کثافت پشت کمرمه که هیچ فایده ای جز سنگینی و درد و زخم های هر دقیقه نداره ، تو می خوای با وجود این کیسه روی کمرت چطور می خوای به درگاه عشق و آرامش و شادی و خوشبختی وارد بشی … پس ترازنامه ها این کیسه رو از تو می گیرن …
دومین عادتی که بیماری به من تحمیل کرده حق به جانبیه ! یعنی نقش خودم رو در ماجراها کاملا ندیده می گیرم ، در حالی که در مورد احساس مورد سواستفاده قرار گرفتن – خصوصا در سنین بزرگسالی – مجبورم اصطلاح نچندان مناسب دوستی رو نقل کنم (من نیستم ، اونه !!! ?) می گفت : تا وقتی من خم نشم ، کسی باری روی دوشم نمیذاره !!!
جالبه که قدم میگه نگاهی به ماجرا کن ، اگه نقشی نداشتی ، خوب نقشی نداشتی ، مسئولیتی نداری و تقصیری نداری چرا حالت خرابه ؟! و اگه نقشی داشتی ، پس تقصیری داشتی ، مسئولیتش رو بپذیر ، دیگه چرا حالت خرابه ؟!
عادت بعدی که بیماری به من تحمیل می کنه ، عادت حمل احساسات اشتباهیه !!! یادتونه گفتیم یکی از کارهایی که بیماری می کنه عبور دادن احساساتمون از فیلتر خودشه و گاهی گولمون می زنه و احساسی رو که تجربه می کنیم اصلا نابجاست !!! تصور کنید در کودکی مورد سوءاستفاده ی جنسی قرار گرفتیم ، الان در نیمه های بعدی زندگی وقتی نگاه احساس خودمون نسبت به خودمون می کنیم ، در لیست احساساتی که در این ترازنامه می نویسیم احساس گناه کار بودن ، کثیف بودن ، مقصر بودن ، دوست نداشتن خودمون ، حس ناپاکی می کنیم !!! کی گفته باید چنین احساساتی رو در موردی که اصلا ! تکرار می کنم اصلا !!! نقشی درش نداشتیم باید حمل کنیم ؟! چرا باید اینهمه سال این احساسات با من باشه در حالی که بخاطر یک حادثه که نقش من در اون نزدیک به صفره باید این حس و حالها رو حمل کنم ؟ بچه که بودی یکبار زمین خوردی ، یا یکبار تصادف کردی … آیا به تو احساس ناپاکی ، ضعف ، خطاکاری و هزارتا احساس گند داد که تا امرزم رو دوشت باشه ؟! فرق اون حادثه با این حادثه اینه که تابوهای اجتماعی ، ترس و بیماری و ناآگاهی باعث شده که چنین حسی رو داشته باشی …
بر خلاف سنتها چون اینجا چهاردیواری اختیاریه شب شعر راه بندازم :
یه بیتی هست که عاشقشم میگه : جسم تو را اسبان لگد کردند و رفتند / بدنیز گر کردند بد کردند و رفتند ! / روحم لگد مال است از غوغای ابلیس / بر لوح در ماندست جای پای ابلیس …
بله عزیزان قراره این جای پاهای بیماری رو ما پاک کنیم و قلبمون رو مثل آینه شفاف کنیم … اتفاقات که در لحظه ای افتادند و تمام شدند و مربوط به گذشته ای هستند که وجود ندارند … آیا معنیش اینه که افراد سواستفاده گر کار خوبی کردند ؟ نه !!!! کارشون بسیار بد بوده ، خودشون نزد خدای خودشون ، کارمای خودشون ، زندگی خودشون به بهترین وجه پاسخگو خواهند بود … اونها هم بچه های بسیار بیمار خدا بودن ( همونطور که ما بچه های مریض خداوندیم ) … (دوستان خوبم – خصوصا عزیزانم با اعتقاد مذهبی – هر کجای وب سایت اصطلاح بچه های خدا رو شنیدید ، ارجاع میدم به یه حدیث که میگه الخلق عیال الله و تشبیهی بیش نیست ) اما من که نباید تاوان اشتباه دیگران رو پس بدم ، امروز من لایق اینم که خودم رو ببخشم ، من لایق سبکباری و شادی و آرامشم … حمل این احساسات تنها به من آسیب میزنه نه به کس دیگه ای …
بسیاری از ما بخاطر مورد سواستفاده قرارگرفتن و حمل این احساسات با خدای خودمون قهر کردیم و اون رو مقصر اتفاقات می دونستیم … اینجا جاییه که باید متوجه بشم خداوند در هیچ یک از اتفاقات بد زندگی من نقشی نداره ! اگه خداوند جایی نقش داشته اون ماجرا قطعا خیر بوده ! درکش شاید امروز سخت باشه ، اما فقط نگاه کنید کجا قرار دارید ، در چه نوری ، چه آگاهی ای ، چه موقعیت و فرصت هایی پیش روی شماست ؟ اصلا اینجا چه می کنید ؟! اگه به درستی جایگاه امروزمون رو درک کنیم می فهمیم که تمام ماجراهایی که من برچسب خوب و بد و دردناک و … بهشون زدم من رو به این دروازده ی طلایی رشد و معنویت رسونده !!! (این درک شخصی منه و امیدوارم همه ی عزیزانم به این درک برسن که کجا قرار دارن )
حالا که شعر گفتیم جایگاه داستان خالیه ! بذارید داستان مورد علاقم رو هم بگم !!
فولاد و آهنگر
آهنگری پس از گذراندن جوانی پرشر و شور، تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سالها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگیاش اوضاع درست به نظر نمیآمد. حتی مشکلاتش مدام بیشتر میشد.
یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت: «واقعاً عجیب است. درست بعد از این که تصمیم گرفتهای مرد خداترسی بشوی، زندگیات بدتر شده، نمیخواهم ایمانت را ضعیف کنم؛ اما با وجود تمام رنجهایی که در مسیر معنویت به خود دادهای، زندگیات بهتر نشده!»
آهنگر مکث کرد و بلافاصله پاسخ نداد.
سرانجام در سکوت، پاسخی را که میخواست یافت.
این پاسخ آهنگر بود:
«در این کارگاه، فولاد خام برایم میآورند و باید از آن شمشیر بسازم. میدانی چه طور این کار را میکنم؟ اول تکهی فولاد را به اندازهی جهنم حرارت میدهم تا سرخ شود. بعد با بیرحمی، سنگینترین پتک را بر میدارم و پشت سر هم به آن ضربه میزنم، تا این که فولاد، شکلی را بگیرد که میخواهم. بعد آن را در تشت آب سرد فرو میکنم و تمام این کارگاه را بخار آب میگیرد، فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله میکند و رنج میبرد. باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم. یک بار کافی نیست!»
آهنگر مدتی سکوت کرد و سپس ادامه داد:
«گاهی فولادی که به دستم میرسد، نمیتواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سرد، تمامش را ترک میاندازد. میدانم که این فولاد، هرگز تیغهی شمشیر مناسبی در نخواهد آمد. آن وقت است که آن را به میان انبوه زبالههای کارگاه میاندازم.»
باز مکث کرد و بعد ادامه داد:
«میدانم که در آتش رنج فرو میروم. ضربات پتکی را که زندگی بر من وارد کرده، پذیرفتهام، و گاهی به شدت احساس سرما میکنم. انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج میبرد؛ اما تنها دعایی که به درگاه خداوند دارم این است که خدای من، از آنچه برای من خواسته ای صرفنظر نکن تا شکلی را که میخواهی، به خود بگیرم. به هر روشی که میپسندی ادامه بده، هر مدت که لازم است، ادامه بده؛ اما هرگز، هرگز مرا به کوه زبالههای فولادهای بی فایده پرتاب نکن».
طولانی شد ، ببخشید … بخش مهمی از قدمهاست و لازم بود …
قراره با لیست کردن تک تک موارد اعم از سو استفاده های جنسی ، جسمی ، مالی ، عاطفی ، احساسی ، روانی … اونها رو روی کاغذ و پس از اون در تابش نور آگاهی قرار بدیم … احساساتمون رو ببینیم ، بشناسیم ، با خودمون آشتی کنیم ، احساسات رو رها کنیم و در مراحل بعدی با نقش خودمون و کارهایی که برای جلوگیری از تکرار اشتباه هست آشنا بشیم …
کانال تلگرام مسیر آرامش، دوازده قدم آرام: این روبرو کلیک کنید شاید باز شه! ورود به تلگرام با یاروشکن 😂 می تونید در تلگرام این رو سرچ کنید : aram12steps
وابستگی متقابل…قدرت نه گفتن…تایید طلبی..مورد توجه بودن..
این ها نقصایی از من بودن که با اینکه احساس میکردم مورد سو استفاده قرار گرفتم ولی نمیتونستم اون رابطه رو اصلاح کنم
چه خوب گفتید ، یکی از علل مورد سو استفاده قرار گرفتنمون نواقص اخلاقی بود ..