یکی از بخش های بسیار قدرتمند انکار که گاهی حتی بعد از دهها سال در مسیر آرامش بودن ، آنچنان آرام در مانفوذ میکنه که ممکنه به خودمون بیایم و ببینیم داریم با توهم بهبودی ، مسیر بیماری ، با توهم ایمان مسیر شرک ، با توهم رشد داریم مسیر سقوط رو می پیماییم ! (ترسناک شد ، نه ؟!)
بهش میگم توهم دانایی و توانایی !
بذارید ببینیم در این حالت انکار در سرمون چه میگذره و بیماری چی ها می گه (پرانتزای بعدی که می بینید منم ، بیماری نیستا ) !
بعد از مدتی بودن در مسیر (و فرق زیادی نمی کنه چه مدت) بیماری (در قالب یک من فرزانه ! ) شروع به صحبت می کنه که خوووب ، خدا رو شکر دیگه اونقدر آگاهی داری و دانایی که دیگه اوسای کار شدی ! تو دیگه قدم کار کری ، تو دیگه رهجو داری ، کلی آدم ازت کمک می خوان ، تو دیگه چندساله توی بهبودی و مسیر آرامشی ، تو دیگه بیماری (درد) و بهبودی (درمان) رو خیلی خوب میشناسی ، دیگه مگه ممکنه شکست بخوری ؟ دیگه توانایی این رو داری که به محض اینکه این بیماری عوضی (دقت کن ! به خودش فحش داد!) اومد دیگه تو گولش رو نمی خوری (در حالی که همین الان داری گولشو می خوری و نمی دونی !!!) تو می تونی کنترلش کنی !(کنترل ؟!؟!؟! مگه داریم ، مگه میشه ؟!) و به همین سادگی می تونه با همین حس شیرین دانایی و توانایی ما رو به جایی برسونه که فرسنگها با راه درست فاصله داره و داره در قالب ذهن فرزانه به ما دستوراتی در قالب بهبودی برای اهداف خودش می ده …
دستوراش در شرایطی که این نوع انکار رو درک نکنم و مچش رو نگیرم اینجور میشه : تو به اندازه کافی جلسه رفتی ، بشین خونه و مطالعه کن … تو به اندازه ی کافی مطالعه کردی ، بشین مراقبه کن ، مراقبه لازم نداری ، تو نفس کشیدنتم مراقبس !!! کتابا چیز جدیدی برای تو ندارن … تو خودت اوسای کاری به راهنمایی گرفتن نیاز نداری … اصلا تو به مسیر احتیاج نداری ، خودت فوت آبی … و کم کم می گه تو از خواصی ، اونا عوام هستن که باید یه سری چیزها رو رعایت کنن … و با همین فرمون به خودت که بیای می بینی نا کجا آباد هستی …
امروز می دونم که برای کسی که فیلتری از جنس شیطان در سرش داره ، من می دونم معنا نداره ( و بعدها متوجه میشیم که در من نوری هم وجود داره که هر چه لازم باشه بدونم در من روشن می کنه و با کمکش دانا میشم اما بحث اینجا در مورد توهم داناییه ) و برای کسی که بیماری ای در وجودش هست که تیشه به ریشه ی خودش می تونه بزنه و تواناییهاشو قبلا دیده که از انجام چه کارهای ساده ای عاجزه ، من می تونم بی معنیه (و باز می گم که به “من می تونم” دقت کن ، در من یاوری قدرتمند وجود داره که تمام تواناییهامو با وجودش خواهم یافت من نمی تونم ، ولی اون می تونه )
من به تنهایی هرگز به اندازه کافی دانایی و توانایی ندارم که بتونم این بیماری مهلک که در درونم هست رو کنترل کنم ، چیزی به نام کنترل در من وجود نداره ! من به کمک خداوند ، مسیر آرامش ، اصولی که رعایت می کنم و دوازده قدم فقط می تونم فقط برای امروز بیماری رو در نقطه ای از حرکت باز بدارم و امروز رو به زیبایی زندگی کنم … روزهای بعد هم همینطور ….
آخرشم با مصرع مولانا تمام کنم :
هر که نادان ساخت خود را پیش او دانا شود