خوب دوستان خوبم ، اول از همه اینجا توی قدم یک قرار نیست که مسأله ای فورا حل بشه و قدم یک ، نمایشی کوچک از مسائل و مشکلاتی هست که من داشتم و دارم و راه حل همه ی اینها در قدمهای آتی پیش رومون قرار میگیره ، پس یادآوری کنم در دور اول کارکرد قدمها ، بمحض متوجه شدن یک مشکل آشفته نشید و شروع به خود درمانی و جنگیدن نکنید و بیشتر نظاره گر باشید … هر چقدر در توانتون هست بهتر باشید اما فراموش نکنید که قدمها فرآیند هستن و دونه به دونه این مسائل در ما به کمک خداوند و قدمها حل خواهد شد .
این سوال در مورد مسئولیت پذیری و سه چهار مشکلیه که من در این مورد داشتم … مسئولیت چی ؟ اول اعمالم و دوم زندگیم … اعمالم کارهاییه که انجام میدم و زندگیم هم حاصل همین اعماله … اما من یه شیوه ی عجیب در نگاه کردن به دنیا داشتم (شیوه ای که بیماری به من دیکته میکرد ) و اون این بود که همه چیز و همه کس مسئول اعمال و زندگی من بودند الا من !!! بزرگترین مقصر زندگی من خدا بود !!! که من رو آفرید ، گذاشتم در جای اشتباهی ، با شرایط و اوضاع اشتباهی !!! بعد خانواده ای که مسئول بتقی شرایط و زندگی من بودن ، بعد جامعه ای که وظایفش رو درست انجام نمی داد و باعث شده بود شرایط من اینجور شه ، بعد اطرافیانم ، بعد آب و هوا و روزگار و زغال خوب و … باورتون میشه یه آدم انقدر مسئولیت ناپذیر !؟ ولی اینا عینکیه که بیماری روی چشمان ما گذاشت تا دنیا رو اینطور ببینیم …
هر انسان عادی میدونه که مسئولیت هر عملی که انجام میده در این جهان تنها و تنها بر عهده ی خودشه ، هر انسان عادی میدونه زندگی ما حاصل انتخابها و اعمال خودمونه و برای همه ی انسانها فرصت رشد و تغییر وجود داره … اما من با این بیماری اینها رو درک نمی کردم چون دنبال دیواری کوتاه بودم که بگم من نبودم دستم بود ، تقصیر آستینم بود …
حال بخش بعدی مسئولیت پذیری ، پذیرفتن مسئولیت های روزمره است … خوب جمله با پذیرفتن مسئولیت شروع میشه ، کاری که اصلا توی مرام من نبود ! حالا مسئولیت های روزمره رو که مجبور بودم بپذیرم چی به سرم می اومد …. بعنوان مثال شغلم ، خانواده و همسرم … اونوقت که می پذیرفتم که مسئول چیزی هستم ، بیماری شروع میکرد به داستان سرایی که دیدی داغون شدی ، دیدی چقدر زندگی سخته ، دیدی چقدر مسئول همه چیز تویی و شروع میکرد با روشها و ابزارهاش (مثل افراط و تفریط ) سنگ انداختن جلوی کارهام … یه وقتهایی طوری خودم رو غرق کار می کردم و جوگیر میشدم که همه چیز زندگی از دستم در میومد (شبایی رو یادمه که توی یخبندان تا 3 صبح در محل کارم می موندم در حالی که همه پیش خانواده هاشون بودن ! ) این میشد افراط … یا گاهی اونقدر بی خیال بودم که همه چیز از دستم خارج میشد …
در کل تعادلی در مسئولیت پذیری من وجود نداشت … همیشه طلبکار بودم ، همیشه شاکی از همه چیز و همه کس …
اینها همه نشانه ی غیر قابل اداره بودن زندگی من بود … امروز یادگرفتم که باید مسئولیت پذیر باشم ، در جامعه ، در خانواده ، پیش خودم و خدای خودم و باید بدونم مسئولیت اعمال و زندگیم به عهده ی خودمه … امروزه هر وقت که حس کردم زیر مسئولیت های روزمره و عادی یک زندگی کمرم داره خورد میشه ، یا در حال غرغر کردن بودم و داشتم مسئولیت زندگی و کارهام رو گردن این و اون می نداختم باید بدونم زندگیم غیر قابل ادارست .
پی نوشت : مطمئنا ذهن (بیماری) بعد از خوندن این مطلب شروع به مقاومت میکنه که مثالهایی بیاره که نه ، من مسئول همه ی زندگیم نیستم ، مثلا من در خانواده ای فقیر به دنیا اومدم ، پس فقرم به دلیل اینه که خدا من رو انداخت توی این خانواده … در قدم چهار با ابزارهای برنامه و صداقتی نو خاسته خواهیم توانست تمام این فرافکنی ها رو خودمون به خودمون پاسخ بدیم . مثلا بگم آرام درسته در خانواده ای فقیر به دنیا آمدی ولی آیا هزاران نفر رو میشناسی که از دل خانواده ای فقیر بخاطر انتخابهای صحیح و اعمال صحیح به اوج ثروت رسیدن ؟! …
کانال تلگرام مسیر آرامش، دوازده قدم آرام: این روبرو کلیک کنید شاید باز شه! ورود به تلگرام با یاروشکن 😂 می تونید در تلگرام این رو سرچ کنید : aram12steps