خوب . کلمات کلیدی این سوال چیه ؟ اول نقشه ، دوم فورا ! خوب اول بریم سراغ نقشه … نقشه چیه ؟ فرقش با برنامه چیه ؟ نقشه توی کله ی من اتفاق می افته ، همراه با رویا بافی ، چاشنی عجله ، بیماری ، نتیجه گرایی و چیزیه که از اول مسیر من به آخر مسیر نگاه می کنم و می گم می خواااام … بدون در نظر گرفتن مسیر ، عواقب و بکارگیری سلامت عقل و با رفتن به آینده اتفاق می افته . اما برنامه با چاشنی آرامش ، صبر ، سلامت عقل ، عمل گرایی ، رسم مسیر ، در نظر گرفتن عواقب و احتمالات و با حضور در لحظه اتفاق می افته .
وقتی نگاهی به زندگیم می کنم سراسر نقشه بود ، نقشه های ناقص و لحظه ای و به محض اینکه چیزی طبق نقشم اتفاق نمی افتاد آنی به هم میریختم ، قاطی می کردم و طبق ترجمه ی انگلیسی کتاب از هم می پاچیدم ! (پاچیدن کمی پاشیده تر از پاشیدنه )
حالا بریم سراغ کلمه ی فورا !
(راستش اینه که این بحث فرق نقشه و برنامه در ترجمه ی انگلیسی زیاد مطرح نیست اما چون زیباست و برام کار کرده مطرحش کردم وگرنه ترجمه انگلیسی در مورد پلن حرف میزنه که چندان با اطلاعات بالا ربطی نداره )
خوب من یه پلن دارم (فرض میذاریم برنامه برای رسیدن به هدف ) و با یه مخالفت یا چالش مواجه میشم . آدمهای عادی در چنین شرایطی خیلی ریلکس ماجرا رو حل و فصل می کنن ، اما من وقتی که در بهبودی فعال نباشم ، به لطف بیماری به یه بمب اتمی تبدیل میشم ! به هم میریزم ؟ نه ! از هم می پاشم ، تمام انگیزه رو از دست میدم ، خشم سراسر وجودم رو فرا می گیره ، گاهی هم ترس ، یا نا امیدی و یاس … فلج میشم ، بی خیال میشم … و همینه که ما شدیم متخصص کارهای نیمه تمام ! و این نشانه ی فردیه که زندگیش غیر قابل ادارست …
پس چه باید بکنم … راز در کلمه ی فورا هست … فورا به هم نریز ، صبر و حتی تحمل لازمه ی هر فرایندیه ، یه برنامه یه فرآینده و هر فرایندی برای کامل شدن نیاز به بالا پایین های خودش داره . مگه میشه بدون چالش به هدفی رسید ، و اصلا اگه این چالش ها نباشن که من رشد نمی کنم … پس سعی می کنم وقتی برنامه ای دارم و چالشی پیش اومد و بیماری فورا فرمان انفجار داد ، سریع جلوش رو بگیرم ، صبر کنم ، از هم نپاشم ، برم عقب تر ، به ماجرا نگاه کنم ، این چالش می خواد چه درسی به من بده ، چه رشدی ازش حاصل میشه ، چطور حل میشه ، این تهدید چطور به فرصت تبدیل میشه … و همه ی اینها که گفتم حاصل بهبودی فعاله .
از این به بعد وقتی با مخالفت یه نفر با نقشه هام یکدفعه شروع کردم به داد و بیداد ، یا با اولین سنگی که سر راه هدفم دیدم پنچر شدم ، باید یادم باشه این بیماریه که من رو غیر قابل اداره کرده و هدفش تنها و تنها اینه که من از هدفهام دست بردارم ، یا خودش کنترل زندگیم رو بدست بگیره .
وقتی از اهداف حرف میزنم و یادم می افته این بیماری با من چه کرده بود و الان کجا هستم اشک شوق در چشمام حلقه می بنده و حس شکرگزاری بابت مسیر بهبودی تمام وجودم رو فرا میگیره .
اصلا یهو دلم خواست همینجا مشارکت کنم ! (در انجمنهای دوازده قدمی به صحبت کردن در مورد تجربیات و احساسات هم مشارکت میگن)
در گذشته در تمام زندگیم هیچ کار کاملی وجود نداشت ، من استاد کارهای نیمه تمام و شکست خورده بودم و فکر می کردم تقصیر همه هست الا من ، اصلا فکر می کردم من در تمام کردن کارها ناتوانم و روی پیشانیم شکست نوشته شده ، با کارکرد قدمهامتوجه شدم “تو خود حجاب خودی آرام از میان برخیز” و فهمیدم آنچه بین من و آرزوهام و انچه بین من و خداوند و آرامش قرار گرفته سدی است به نام بیماری … فهمیدم چیزی که تک تک آرزوهام رو ازم گرفت نواقص اخلاقی ، ترس و وسوسه های دم به دم این وسواس خناس بوده ، وسوسه ی رها کردن ، وسوسه ی از این شاخه به اون شاخه پریدن ، وسوسه ی هیچ کاری نکردن … با ورود به بهبودی راهم رو پیدا کرده بودم و در این راه روزی رسید که قدمها بعد از اینکه آرامم کرد و من ، خداوند و زندگیم رو به من شناسوند (و این قدمهای معجزه گر چرخه ای بی پایان شد که با هر بار بازگشت لایه ی جدیدی از آگاهی به من میده ) من رو در قدم یازدهم به مسیر دیگه ای هدایت کردند ، بهتره بگم خداوند دستانم رو گرفت و من رو در راستای قدمها به مسیری موازی معرفی کرد تا جهانم رو با عینک جدید بهتر بشناسم … امروز وقتی هدفی رو انتخاب می کنم می دونم که هدایت ، حفاظت و حمایت خداوند رو دارم ، می دونم تنها نیستم ، می دونم دیگه نواقص نمی تونن من رو متوقف کنن ، بارها زمین می خورم و باز بلند میشم … امروز به هر چی می خوام میرسم ، اما با صبر و آرامش … می دونم در ابتدای مسیر موفقیت هستم . ابتدای مسیری که افسانه ی شخصی من در اون نوشته شده …
کانال تلگرام مسیر آرامش، دوازده قدم آرام: این روبرو کلیک کنید شاید باز شه! ورود به تلگرام با یاروشکن 😂 می تونید در تلگرام این رو سرچ کنید : aram12steps