نشانه ی روز :

سوال 5 قدم 1 / قسمت خودمحورانه بیماری من چگونه بر زندگی من و اطرافیانم تأثیر می گذارد ؟

قصه ی روباه مکار رو شنیدی که بره ی کوچکی رو فریب داد که در واقع تو سلطان جنگلی ، تو قدرتمندترینی ، تو با هوش ترینی فقط کافیه مثل آب خوردن با قدرت خاص و شعوری که داری بری شیر رو از پادشاهی جنگل بیرون بندازی و خودت بشینی جاش … و اون بره ی کوچیک همون شب شد شیش لیک توی سفره ی شیر داستانمون !!؟ (منم نشنیده بودم این داستان رو  ، چون الان ساختمش تا بدونیم خودمحوری همون روباهه که می گه می تونی و می دونی  و چه بلایی سرمون آورد و ما رو سر سفره ی شیر ظالم بیماری چطور اسیر کرد ! از قصه ی بی مزه ی من و اصل روحانی شوخ طبعی من که بگذریم می ریم سراغ درک سوال  )

خود محوری یعنی چی ؟ یعنی من احساس می کنم دنیا و هر چه در آن است حول محور من می گرده ، یعنی من مهم ترین موجود عالم هستم و مرکز هستی من هستم !

یکی از درکهای شخصی من در رابطه با بیماری اعتیاد اینه :

درختی رو تصور کنید که ریشه ای داره بنام ترس ، بدنه ی درخت خودمحوریه و شاخه هاش نواقص اخلاقی   !

خوب ، شاید با خودتون بگید پس محور جهان کیه ؟ خوب اگه من نباشم که دنیا بی معنیه ! و یادمه شعار بیماری من روزگاری ضرب المثل :«دیگی که برای من نجوشه ، بذار … » بود …

و چرا این سوال اینجا و در تعریف بیماری اعتیاد مطرح شده ، چون مادامی که نگاه من نگاه خود محورانست جایی برای کمک گرفتن باقی نمی مونه ! محور جهان مگه از جایی کمک میگیره :-) با نگاه خود محورانه راه حل ها باید همه در خود من باشه در حالی که واقعیت تکان دهنده اینه که نه تنها راه حل در خود من نیست ، بلکه مشکل خود من هستم !!! این یکی از قدرتمند ترین ابزارهای بیماریه که ما رو به کام خودش می کشونه و با این احساس به ما احساس قدرت و آگاهی میده در حالی که نه قدرتی داریم نه آگاهی ای …

دوست عزیزم ، من محور جهان نیستم … جهانی که بر محور من (با وجود این بیماری در وجودم ) بچرخه عاقبتش ویرانیه …

یه نگاه به گذشته بکنیم (گذشته یعنی دورانی که در چنگال بیماری فعال بودم ) … من خودمحور کسیه که شعارش می دونم و میتونم هست … ولی در واقع من بیمار چی می دونستم ؟ و چه می تونستم بکنم ؟ من وقتی در چنگال بیماری فعالم هستم  فقط توهم دانستن و توانستن دارم که همین تمام درها رو به روم می بنده …به قول کتاب ، مگه بهترین فکر بکر من اونی نبود که من رو به آخر خط رسوند ؟

(دوست خوبم گاهی به زمان فعلها دقت کن ،مثلا در جمله ی بالا “وقتی هستم” … یعنی امروز هم به راحتی و بعد از ده سال هم اگر یک روز به بیماریم بها بدم میتونه افسار زندگیم رو بگیره و من باز بشم همون آقای من می دونم و من می تونم !)

پس فهمیدم خودمحوری با من چه کرد ، من رو به آخر خط رسوند ، تمام دریچه های جدید رو به روم بست ، راه کمک گرفتن رو ، راه سر جای خودم بودن رو ، راه انجام کارها به روش درستش رو … چون دائما در گوشم گفت تو خودت می دونی ، تو خودت می تونی … و من رو به یه آقای همه چی دان تبدیل کرد .

اما سوال در مورد اطرافیانم هم سوال کرده … یعنی این سم خود محوری فقط من رو مسموم نکرده ، آسیب هاش به محیط اطرافم هم خورده ، جایی که فرصت ها رو از دیگران می گرفتم ،جایی که دیگران رو از خودم نا امید می کردم ، جایی که کاری که مال من نبود رو بعهده میگرفتم !

بزگترین کاری که مال من نبود ، تغییر دیگران بود ! ولی خودم رو مسئول تغییر همه می دونستم ، همه باید اون طور که من می خواستم رفتار کنن ، همه ی دنیا باید اونجور که من می خواستم می بود … و وقتی که نبود ، و وقتی که کسی یا چیزی مقاومت می کرد من تبدیل به هیولایی می شدم که شروع به خسارت می زدم …

حالاکه با مشکل آشنا شدم راه حل چیه ؟ اگه من محور دنیا نیستم پس کی محور دنیاست ، جهان داره حول محور چی می گرده ؟ اگه من نمی دونم و نمی تونم ، پس کی می دونه و می تونه ؟

اینها سوالاتیه که در طول قدمها به خوبی به پاسخش می رسیم . فعلا کار اصلی من دست برداشتن از این می دونم ، می تونم هاست … باید آروم بگیرم … باید یه مدت از مقام آقا / یا خانم همه چی دان پایین بیام و سکوت کنم … نگاه کنم ، حرف گوش کنم ، اعتماد کنم به برنامه ای که دارم دنبال می کنم و باید در این قدمها بدنبال جایگاه واقعی خودم بگردم …

روزی نه چندان دور خواهم آموخت که این جهان حول محور چه نازنینی میگرده … و دانایی که همه چیز رو می تونه به بهترین وجه بچینه کیه و من چطور می تونم با همراستا شدن با این جان جانان هم دانا بشم ، هم توانا … embarassed

 

کانال تلگرام مسیر آرامش، دوازده قدم آرام: این روبرو کلیک کنید شاید باز شه! ورود به تلگرام با یاروشکن 😂 می تونید در تلگرام این رو سرچ کنید : aram12steps

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *