نشانه ی روز :

رنجش از پدر و مادر

دوست داشتم یکی از رنجشهای شایع یعنی رنجش از والدین و درک شخصیم رو در این مورد بگم ، ولی تاکید می کنم تمام این نوشته درک شخصی منه و ربطی به درکهای انجمن نداره …

در میان هزاران رنجشی که از دوستان همدردم شنیدم ، یکی از رنجشهای تکراری رنجش از پدر و مادر بود . حالا چرا باید این مطلب تبدیل به یک پست مستقل میشد ، چون این دو فرشته ی آسمانی از تمام موجودات عالم متفاوتن ، بعنوان مثال من به شوخی می گم تقریبا اکثریت ما یه برادر یا خواهر (بوووووووق … یه فحش ملایم هم می تونی جایگزین بوق کنی دلت خنک شه) تو خانوادمون داریم که حسابی لجمون رو درآورده ! تمام عمرمون روی اعصابمون قدم زده و  خوب طبیعیه ، اینم یه ارتباطه و حق دارم برنجم ، حق دارم عصبانی ، ناراحت بشم به شخصه حتی حق انتخاب دارم که باهاش ارتباط داشته باشم یا نداشته باشم . اما ارتباط من با پدر و مادر کاملا از جنس دیگه ایه و متفاوته … باید در مورد این دو موجود آسمانی کمی تفکر و مراقبه کنی … باید تصور کنی و به خاطر بیاری که روزی که به دنیا اومدی چقدر سختی رو بخاطر وجودت تحمل کردن ! چقدر در حقت فداکاری کردن … فقط به این فکر کن که به دنیا اومدی و از اون روز اگه مزاجت معمولی بوده باشه و فرض کنیم سه سال فقط زحمت دسشوییت گردنشون بوده ، بعبارتی 2190 بار فقط این دو آدم به پی پی های تو مستقیما رسیدگی کردن … از دوران قدیم نگم براتون که کهنه شستن و … چه چیز گندی بوده … فقط تصور کن ! 

حالا بیا ماجرا رو فانتزی کنم ! تصور کن شرایط طوری بشه که رفیق جون جونیت رو مجبور بشی 2000 بار به پی پیش رسیدگی کنی ! بعد از سالها بشینه بگه از فلانی رنجش دارم ! هر کاری هم که باهاش کرده باشی بازم چقددددددر نامردیه ! 

حالا به این فکر کن که حداقل 3285 روز هم وعده های غذاییت رو باید مستقیما تقدیمت می کردن … بماند که خیلی از ما بیش از بیست هزار وعده غذایی مهمونشون بودیم … درست کردن بیست هزار وعده غذایی و زحمتاش بماند! و هزینه ی اون … دیگه از شب نخوابی ها و نق و نوق و گریه و زاری و ضد حال و سالها حذف کردن مسافرت و تفریح و … بگذریم …

باز تصور کن رفیق جون جونیه یه عمر خونه ی تو پلاس باشه ، تو از کار و تفریح و استراحت و عشق و حالت بزنی که مراقبش باشی ، اینهمه خرجش کنی ، حرص هم بخوری ، کمکش بکنی … بعد بگه ازت رنجش داره …

آره عزیزان ، همین دو مثال کوچولو کافی بود تا بگم والدین ما هرچه که بودن و هر چه که در حق ما کرده باشن ، همون بوده که در توانشون بوده … همون بوده که بلد بودن ، بهترینی بوده که می تونستن … دست از سر این دو فرشته بردارید …

از طرفی از بسیاری از دوستان میشنوم که میگن :من که نمی خواستم به دنیا بیام ، اونا من رو آوردن ! کی گفته اینو ؟!؟! انیمیشن روح رو ببین تا متوجه بشی که اتفاقا تو انتخاب کردی بیافتی گردن این دو تا عزیز و از بین میلیاردها روح بهت لطف شده که اجازه دادن به زمین بیای عشق و حال … فقط فراموش کردی … وگرنه اونا هم ترجیح میدادن یه بچه ی آروم و سر به راه و مهربون و بدون بیماری ای نصیبشون بشه که توی 18سالگی بگه پاپا ، ماما ، من دیگه باید برم دنبال زندگیم ، توی سی سالگی بگه ددی ، تو دیگه لازم نیست کار کنی ، من مخارج شما رو تقبل می کنم …مامی برات یه پنت هاوس کنار دریا خریدم …   ولی نصیبشون از بچه من شدم !!!!

از طرفی بیماری ما بیماری ایه که ما رو در سنی از کودکی قفل کرد و من با انتظارات و توقعات کودکیم باقی موندم … این رو در یکی از نشریات به خوبی توضیح داده (فکر کنم مثلث خود مشغولیه می دونم تنبلی ، پس کپیش می کنم این بخش رو )

اغلب کودکان ، به تدریج به این حقیقت پی می برند که دنیای خارج ، قادر نیست که تمامی احتیاجات و خواسته های آنان را برآورده سازد و بدین جهات ، خودشان با کوشش کردن ، شروع به تکمیا و بهتر نمودن چیزهایی که بدانها داده شده ، می کنند . به تدریج که وابستگی به آدم ها ، مکان ها و چیز های دیگر کاهش می یابد ، نوجوانان ، اتکا به خود را فرا می گیرند . خودکفایی آنان ، افزایش می یابد و می آموزند که خوشحالی و رضایت آنها از درون خودشان سرچشمه می گیرد و با گذشت زمان ، عواطف آنها رشد می کند و توانایی ها و نقاط ضعف و محدوودیت های خود را پذیرا می شوند . معمولا ، زمانی فرا می رسد که آن ها برای برآورده شدن آن دسته از احتیاجاتشان که از عهده خودشان بر نمی آید ، خواستار کمک از نیرویی برتر می گردند . برای اغلب مردم ، بزرگتر شدن و رشد ، یک امر طبیعی است .

ما معتادان ، در نیمه راه گیر می کنیم و به نظر میرسد که هرگز از مرحله خود مشغولی کودکی ، کاملا گذر نمی کنیم . اصولا ، مثل آن است که ما نمی توانیم مانند بقیه به خودکفایی برسیم . ما همان طور ، متکی به دنیای اطرافمان باقی مانده و از پذیرفتن اینکه همه چیز به ما داده نمی شود ، امتناع می کنیم . ما خود مشغول می شویم و احتیاجات و خواسته هایمان از دیگران ، مبدل به تحمیا و عصیان می گردد و بجایی می رسیم که سرخوشی و رضایت برای ما غیر ممکن می گردد . آدم ها ، مکان ها و چیزها ، دیگر نمی توانند خلا درونی ما را پر کنند و به همین دلیل ، ما با رنجش ، عصبانیت و ترس عکس اللعمل نشان می دهیم .

انتظارات ما از پدر و مادر عموما بیجا و بی معنیه … استاندارد یه آدمیزاد اینه که بعد از تحصیل و حدودا در سن 18سالگی (که به نظر من خیلی هم دیره ) ، من باید برم دنبال زندگیم ، باید از صفر هم شروع کنم و طی سالهای بعدش یه زندگی برای خودم بسازم و ازدواج کنم و به زندگیم برسم … تامین مسکن و هزینه های ازدواج و باقی نیازهای من بعد از 18 سالگی واقعا بر عهده ی پدر و مادرم نیست ! قرار نیست من هر چه که اونها دارن رو صاحب یا شریک باشم ؟! چرا چون پدرم پولی رو برای خودش جمع کرده من باید خودم رو مالک و صاحب اون بدونم ؟! درسته که از روی لطف (و بنظرم کمی به اشتباه ) اکثر خانواده ها از بچه ها حمایت می کنن … ولی لطف مکرر نباید بشه حق مسلم ! تو از 18 سالگیت چه کردی ؟! تنها 5 سال اول زندگیت بود که تصمیمات زندگیت رو اونا برات میگرفتن ، باقی تصمیماتت چی ؟! از شرایط و مکان و زمان هم حق نداری گله کنی چون قطعا با یه سرچ ساده آدمهایی رو خواهی یافت که از دل شرایطی ده برابر بدتر از تو به قله های موفقیت رسیدن ! 

از طرفی از نظر متافیزیکی معتقدم زنجیره ی انرژی ای که این دو فرشته ی آسمانی باهاش به ما متصل هستن ، باعث میشه که ناراحتیشون حجم عظیمی از بد بیاری و شادی و رضایت و دعاشون حجم عظیمی از خیر وارد زندگی من کنه …

نمی گم که همه ی پدرمادرها بی نظیر هستن ، همه عالی بودن ، همه کارهاشون درست بود … اتفاقا برعکس ، اکثر ما از نسلی هستیم که بعضی از پدرمادرهای مهربانمان بشدت نا آگاه بودن ، چیزی بنام روانشناسی کودک ، روانشناسی تربیتی ، تربیت سالم و … در خیلی از جاها برای ما وجود نداشت … باورها ، ارزشها ، اعتقادات ما بسیاریش کپی از اونهاست و حتی من الان همچنان دارم یکی یکی باورهای اشتباهم رو که از کودکی به من آموخته شده پیدا می کنم و یکی یکی جدا می کنم و تغییر میدم تا به آرامش برسم … 

اما می گم : هر چه که باشن ، هرچه که کردن ، از من چیزی جز احترام نباید ببینن … باید درک کنم اونها هم سعی کردن بهترین خودشون باشن … همین … به حرمت اون عددها که بالا خوندیم ، به حرمت نون و نمکی که خوردیم قطعا باید نوع دیگه ای باهاشون رفتار کنیم و نگاهمون باید عاشقانه تر باشه … بیاید دست از انتظارات بجا و بیجا واسه این دو عزیز برداریم … این دو نفر متفاوتن … تا هستن قدرشون رو بدونیم .  

در اخر هم برای پدر و مادرهایی که آسمانی شدن طلب رحمت می کنم ، فقط کسانی که این فرشته ها رو از دست دادن امروز بهتر قدرشون رو می دونن … 

در آخرتر هم بگم این متن کاملا دلی بود و ارتباطی با انجمن های دوازده قدمی نداشت ، هر کسی مختاره هر جور می خواد لیست هاشو کار کنه و بقول کتاب ما مختاریم که بدبختی ها و احساسات بدمون رو دو دستی بچسبیم 🙂

کانال تلگرام مسیر آرامش، دوازده قدم آرام: این روبرو کلیک کنید شاید باز شه! ورود به تلگرام با یاروشکن 😂 می تونید در تلگرام این رو سرچ کنید : aram12steps

3 comments

  1. بسیار کامل و منطقی بود واقعا

  2. با احترام خیلی زیاد به دوست عزبزم اقا ارام
    اگر من ثروتی نداشته باشم ،ژنی نداشته باشم ،وقتی ک یه احمق باشم یا کودن ، یا نقصی داشته باشم ک به نظر خودم به فرزندانم منتقل میشه دیگه دلیلی نداره صاحب بچه ای بشم ک اونم تا ابد زجر بکشه
    پدر و مادر فقط این نیست که دستشویی منو بشورند بهم غذا بدن من تربیت میخوام . بدترین اخلاقهای ممکن مثل ترس خجالت خود کم بینی کند ذهنی از اونا به ارث بردم منم حق دارم رنجش بگیرم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *