یادمه یه جا توی سایت داستان لاکپشت و نی انبان رو آوردم از آقای شل سیلوراشتاین … حیفم میاد اینجا هم نذارمش و حتی هنوز نمی دونم آیا با این سوال ربطی داره یا نه ، ولی میذارمش !
ساعت ، نصف شب يک ربع آن طرف سه بود که لاک پشتی در ساحل دريا به نی انبانی بر خورد .
لاک پشت گفت:عزيزم می شه گنارت بشينم؟ خيلی خسته ام.
و نی انبان نه نگفت.
لاک پشت به نی انبان گفت:من هميشه توی اين ساحل خلوت قدم می زنم با موجهای دريا و شن ها حرف می زنم
اما تا حالا هيچ کس نبوده که دوستم داشته باشه
عزيزم می شه تو با من عروسی کنی؟
نکنه می خوای بگی “نه” عزيزم؟
اما نی انبان نه نگفت.
لاک پشت به دلداده اش گفت:می بخشی که اين جوری بهت زل زده ام
آخه عزيزم تا حالا نديدم کسی پوستی شطرنجی مثل مال تو و موهای عجيب و غريب مثل مال تو داشته باشه.
اگه عشقتو ازت گدايی کنم. قشنگه من اجازه ميدی عشق من فقط يک بار تو بغلم فشارت بدم؟
و نی انبان نه نگفت.
لاک پشت به نی انبان گفت:آه دوستم داری؟ پس اعتراف کن !؟
بگذار توی اون گوش ظريفت زمزمه کنم و تو رو به سينم بچسبونم.
بعد بغلش کرد و به کرکش دست کشيد و عاشقانه در آغوش خود فشردش و
نی انبان گفت: بق …. بوق
لاک پشت به نی انبان گفت:غارغار کردی عرعر کردی يا شيهه کشيدی؟
آخه آدم خيلی بايد بی احساس باشه که وقتی يه نفر می بوسدش بگه :بق……..بوق
نکنه خلافی از من سر زد؟
نکنه عشقه ما ديگه تموم شد؟
و نی انبان نه نگفت.
لاک پشت به نی انبان گفت: يعنی من بايد تو رو ترک کنم همسر محبوبم؟
يعنی تو می گی من برم سر همون بدبختی خودم؟ يعنی من بايد بخزم و از زندگی تو برم بيرون؟
يعنی بايد برم جدا بشم و برم عزيزم؟
آه عزيز دلم خواهش می کنم بگو نه.
اما نی انبان نه نگفت.
اين طوری شد که لاک پشت زاری کنان خزيد و هرگز باز نگشت.
و نی انبان را در آن ساحل آرام شنی همانطور که آنجا افتاده بود ترک کرد.
يک شب وقتی که آب دريا پايين است
قدم زنان سری به آنجا بزنيد سلامی کنيد و از آن نی انبان محترمانه بپرسيد که آيا داستانی که برايتان گفتم واقعا” راست است يا نه؟
داستان آشنا نبود ؟! روابطی که خودمون میبریم ، می دوزیم ، آخرشم کات می کنیم در حالی که طرف مقابل هنو صداش در نیومده و همه چیز توی سر بیمار ما اتفاق افتاده !!!
خوب حالا بریم سر سوال : مگه میشه با وجود این بیماری ، اونم در حالت فعالیت صد درصدش رابطه ای داشت و پای خسارت و درد و آسیب وسط نباشه ؟! در گذشته اکثر روابط من با نوعی رنج همراه بود ، طبیعیه که چشمم ترسیده باشه . و این ترس مثل باقی ترسها یه سرمایه برای بیماری من محسوب میشه که ازش سوء استفاده کنه ! و یادمون نره بیماری ما بیماری تنهاییه ! یعنی بیماری تمام تلاشش رو می کنه که من رو به گوشه رینگ یعنی یاس و انزوا بکشونه .
خوب امروز در مورد روابط ارزشمندی که ایجاد می کنم ، کار طبیعی بیماری تلاش برای از بین بردنشونه ، در طول این سالها یاد گرفتم ، هر وقت بیماریم فعاله و در حال گیر دادن به کسی هستم که در مسیر بهبودیمه ، دوزاریم می افته که اون رابطه احتمالا رابطه ی ارزشمندیه که بیماری انقدر اصرار داره خرابش کنه !
اینا همه مقدمه بود تا برسیم به سوال ! یه نگاه به گذشته بندازیم : من خود محور بودم ، خودخواه بودم و روابط هم برام چندان چیز مهمی نبود و وقتی داخل رابطه ای بودم ، یه قیچی دستم بود و کافی بود یه ذره احساس خطر کنم ، یا حتی خسته بشم ، یا اصلا همینجور بی دلیل بخوام قیچیش کنم و بیماری هم از این کارتش به راحتی استفاده می کرد … می گفت ولش کن ، اینم مث بقیه ، آخرش که قراره گندش در بیاد ، اخرش که ولت می کنه ، آخرش که مثل فلان رابطه بهت خیانت میشه و … آخرش که … و منم خیلی راحت با یه گور …ش به راحتی قیچی می کردم میرفت !
امروز باید حواسم رو جمع کنم … اول اینکه روابطم تعیین کننده کیفیت زندگی منه ، روابطم پشتوانه ی عاطفی و روحانی و بهبودی منه ، روابطم دستان خدا در زمین برای یاری رسوندن به من هستن ، و یه جورایی حکم گنجهای من رو دارن ! از طرفی روابطم انسان هستن ! حس دارن ، حق دارن و باید در قبالشون مسئول باشم …
امروز می دونم روابطی که در گذشته ختم به خیر نشد ، یا انتخاب های غلطی بودن ، یا برای انتخابهای غلط و رفتارهای غلط من بر اساس بیماری به اون روز افتادن … امروز دیگه همه ی تقصیرها رو گردن دیگران نمی ندازم ، امروز می دونم مادامیکه این راه رو دنبال کنم ، دیگه از هیچ چیز واهمه نخواهم داشت … پس قیچی رو زمین میذارم …
کانال تلگرام مسیر آرامش، دوازده قدم آرام: این روبرو کلیک کنید شاید باز شه! ورود به تلگرام با یاروشکن 😂 می تونید در تلگرام این رو سرچ کنید : aram12steps
چقدر قشنگ این سوال امروز منو نجات داد چند وقت که بیماری به من میگه این همکارت خیلی تو مخت داره میره سریع جدا شو بیرونش کن ولش کن پرو شده … ولی صادقانه الان که نگاه میکنم میبینم این بچه صادق سالم با ادب با خانواده هیچی مصرف نمیکنه نان حلال خور و… باور کن بیماریم میخواست منو بدبخت کنه آرام جان دمت گرم داداش حالا سعی مبکنم رابطمو قوی تر کنم باهاش حتما حتما چون کلا این آدم برای من و زندگی من مفیده بیماری میخواد از من بگیرش
هر کدام از سوالات قدم تک به تک می تونن بخشی از زندگیمون رو متحول کنن … دیروز همایش یکی از اساتید بزرگ ایران در زمینه رشد معنوی شرکت کردم ، همایش 5 ساعته ، خلاصش شد “آیا وقتی فکری به سرم میزند فورا به آن عمل می کنم ” !!! از خدا سپاسگزارم برای مسیری که در اون قرار گرفتم .
اقا ارام جان سلام
سوال 45 رو جواب ندادید
https://12steps.ir/?p=2309
خدمتت عزیزم
دیدگاه شما راجع به این سؤال گنگ و مبهم بود برای من ، من بار اوله دارم قدم کار میکنم ،و اصلا از نوشته های شما چیزی نمیفهمم، مشکل من چیه که نمی فهمم؟!
علی عزیزم، گاهی تقصیر منه که در عالم خودم سیر می کنم،
مرسی من دور اول قدم ها از بیست تا تجربه شما تو قدم چهار وارد وب سایت شما میشم..دمت گرم .خوب سوال ها که اول میبینمشون برام نامفهوم هست ولی بازش میکنی به طور شخصی جواب میدم..فقط این سوال داستانش رو درک نکردم ..هه هه
احمد جانم با دقت بخون ، آنچه لازم داری می گیری … ولی اگه راست بگم، گاهی خودم میام، می خونم و متوجه نمی شم در اون لحظه و اون حال چی نوشتم، تمام نوشته ها رو شهودی و در لحظه می نویسم و گاهی خودم لازمه بارها بخونم تا بفهمم . سخت نگیر
سلام وقت بخیر من آموخته ها روابط گذشتم همه بر اساس یا قربانی شدن یا گرفتن بود واین در باور های من جا گرفته و امروز این ترس منو مردد عیب جو تکامل پرست و ترسو کرده و نمی توانم ی راهنما انتخاب کنم و در تنهایی درد می کشم
ممنون
سپاس
به به