قبل ازاینکه وارد سوالات بخش عجز بشیم دوست دارم بیشتر با مفهوم عجز در قدمها آشنا بشیم چون ممکنه اگر به یک نفر ناگهان بگی تو عاجزی ، با دیدگاهی که نسبت به کلمه ی عاجز داره کاملا آشفته بشه و با پیشینه ای که از این جمله در ذهن داره اون رو با ناتوان ، بدبخت ، ذلیل و کلی چیزای دیگه هم تراز کنه … عجزی که ما ازش حرف میزنیم مفهومی بسیار ظریفتر و مهم تره …
وقتی که توی ماشین کنار راننده نشستی و راننده داره بطرز وحشتناکی رانندگی می کنه ، گاهی با جونت بازی می کنه ، گاهی خلاف میره ،گاهی شاخ به شاخ میره تو دل ماشینای دیگه … چه احساسی داری (بغیر از ترس و خشم و … ) . حس ناتوانی در کنترل اوضاع ! بعله … این حس ناتوانی رو ما میگیم عجز ، چون اصلا فرمون دست من نیست که کاری بتونم بکنم ، پس احساس عجز میکنم !
(این نوع بله نوشتن تازه به نوشته هام اضافه شد ، دوسش دارم ، مفهوم بله رو خیلی عمیق میکنه )
یا یک روبات قدرتمند رو تصور کن که دارن با یک دستگاه کنترل ، بهش فرمان میدن ، روبات حرکت می کنه ، چپ ، راست ، یه تیراهن رو باهاش بر میدارن ، جابجا می کنن ، میفرستنش توی یه ساختمان کلی لوازم خیلی خیلی سنگین رو جابجا می کنه ، خورد میکنه ، پرت می کنه . در مبحث عجز من میگم این روبات در عین حال که بسیار قدرتمنده ولی عاجزه ! کاملا عاجز ! چون کنترلش دست خودش نیست ، چون بهش فرمان میدن ، کافیه با تمام قدرتش تصمیم بگیرن تبدیلش کنن به یه روبات دلقک داخل شهر بازی ، یا طوری کنترل کنن که قطعات خودش رو خرد کنه و بکنه یا اصلا بفرستنش تا بیافته ته دره ! این مفهوم عجزه !
من گاهی اون سرنشینم که اتفاقات خارج از کنترلم می افته و عاجزم و علتش اینه که فرمون رو دادم دست اون شیطان درونم ، گاهی اون روباتم که کنترلم رو دادم دست بیماری و بدتر از همه اینه که فراموش می کنم کنترل دست کیه و تازه کلی حس قدرتمندی می کنم و با تعجب به حرکاتم نگاه می کنم که من که انقدر کارم درسته و می دونم و می تونم چرا همه چیز داره خراب میشه …
خوب از مثالها بگذریم و یک راست بریم سراغ خودمون و وجودمون .
ممکنه زمانی تحت تأثیر عادت اصلیمون (که می تونه یک چیز خارجی مثل مواد ، سیگار ، سکس ، قمار ، پرخوری باشه یا یک نقص اخلاقی که بهش اعتیاد دارم مثل تنبلی ، طمع و … ) بیماریمون کاملا فعال بود و اون زمان ما کاملا عاجز شده بودیم در چنین شرایطی درک عاجز بودن اصلا سخت نیست . من نمی خوام پرخوری کنم، حالم از پرخوری به هم میخوره ، از چاقی خسته شدم ، آرزومه لاغر و خوش هیکل باشم ، دارم به خودم لعنت میفرستم و به همه ی فست فودها که من رو به این روز انداخته (و در واقع دارم به بیماری لعنت میفرستم که کنترل رو ازم گرفته ) اما در همین زمان یک پیتزای بزرگ پپرونی توی یه دستمه ، یه همبرگر توی دست دیگمه ، چیپسا و پفکا سمت راستم هستن و دارم به عمو فست فودی التماس می کنم که پنیر بیشتری می خوام !!! اصلا مگه داریم ، مگه میشه ؟ اگه به یه آدم عادی (همون موجودات کمیاب) بگی که در اون لحظه من از پرخوریم متنفرم فقط بهم می خنده و درک نمی کنه که من چقدر عاجزم … در اون لحظات اونکه داره التماس می کنه برای پنیر بیشتر طنابهای نامرئی به دست و پاش بسته شده و بیماری از اون بالا داره مثل عروسک خیمه شب بازی کنترلش می کنه .
ماجرا ترسناک شد ! ولی واقعیت اینه که کارکرد قدمها همون ابزاریه که من یکی یکی این طنابها رو از دست و پام باز می کنم …
ولی پیش از اون من باید به این درک برسم که چقدر عاجزم و دست از احساس توانایی های کاذبم بردارم .
همینطوز زمانی میرسه که ظاهرا من دیگه با عادت اولیه مشکلی ندارم ، مدتیه که در مسیر آرامشم و بیماری این توهم رو برام به وجود میاره که حالا دیگه تو توانایی و دیگه عاجز نیستی ، کنترل دست توه ! و باز این خودش یکی از طنابهای جدیدشه و لازمه با کارکرد این سوالات یه چیزهایی رو بسنجم تا متوجه بشم امروز به چه صورت جدیدی بیماری داره به دستا و پاها و زبان و افکارم طناب وصل می کنه .
در آخر هم برای اون عزیزانی که دوست دارن بدونن تا کی عاجزیم و آخر داستان چی میشه ، ماجرا رو اسپویل می کنم من همیشه و همیشه عاجز می مونم و تنها کاری که در دوازده قدم برای من انجام میده اینه که کنترل رو از دستان بیماری خارج می کنه و به دستان مهربان او قدرتمند ترین میده ، خدای عاشقی که با آگاهی خودم باهاش آشنا میشم و خودش خوب می دونه چطور زندگی من رو بگردونه …
هر چقدر که گذشت بیشتر به مفهوم پارادوکس عجز پی بردم ، هر چقدر بیشتر عاجز بودنم رو درک کردم به لطف خدای مقتدرم قدرتمندتر شدم …
کانال تلگرام مسیر آرامش، دوازده قدم آرام: این روبرو کلیک کنید شاید باز شه! ورود به تلگرام با یاروشکن 😂 می تونید در تلگرام این رو سرچ کنید : aram12steps