دوازده قدم

تصمیم قدم سه من این بود : خدایا هر چی تو بگی ، من همون کار رو می کنم ، تو هم هوای من رو داشته باش! به همین سادگی !  حالا خدا از طریق ابزارهاش به من گفته بچه جان ، اگه می خوای پاک و شفاف و آرام …

یا ایها الکمیته ی ترجمه ! درگیر ? ؟! شامل ، وارد ، دعوت مگه چش بود ? خیلی هم قشنگ ترجمه شده … منم که کنترل می کنم . پیش نوشت: اسمش که میاد نمی تونم عاشقانه ننویسم ، ببخشید دیگه ، این درک زیاد با ادبیات همیشگی نوشته …

راستش رو بخواید در مورد آنچه قدمهای قبل انجام دادن تا به اینجا برسم ، اگه بخوام بنویسم می شه دهها صفحه !  علیرغم تمایلم به مفصل نوشتن ، می خوام برعکسش عمل کنم و از شما بخوام در مورد همین جمله هایی که می نویسم بیشتر تعمق کنید : …

برای غلبه بر ترس از قدم پنج چیکار کنم ؟! خوب من ابزار قدم چهار ، ترازنامه رو دارم ، باید از حضرت کاغذ و قلم کمک بگیرم! (چرا میگم حضرت؟ چون آنقدر این دو عزیز معجزه می کنن که قابل وصف نیست) . باید لیست کنم ، ریشه یابی …

قشنگه که میگه در این نقطه! یعنی نگران نباش ، ترست فقط مال این نقطه است ، میگذره و پیش می ری و پشت سرش میذاری ! بله که ترسی دارم! برای اولین بار می خوام نقابه رو بردارم ، بعد توی آینه به چهره ی واقعی خودم که سالهاست …

خوب عزیزانم ، برای اولین بار حدود بیست روز نبودم تا انرژی و آمادگی کارکرد این قدم رو از خداوند گرفتم . مرسی از احوالپرسی هاتون (به جون خودم یه نفرتونم نپرسید کجایی ، هستی ، نیستی 🙂  ). خوب قبل از هر چیز بگم بهانه و دستاویز رو با …

رسیدیم به قدم پنجم و چندین روز طول کشید تا دستم بره سمت کامپیوتر تا از این قدم بسیار مهم بنویسم. به امید خدا با انرژی شروع به کارکرد این قدم خواهیم کرد. قطعا کارکرد این قدم دیگه انلاین اصلا مقدور نیست و من تنها می تونم تجربیات خودم رو …

درباره ی این سوال در طول ترازنامه نویسی گفتم، علتش هم این بود که وقتی رسیدیم به این سوال دردسر کمتری داشته باشیم! سوال به ما نمیگه دروغگو! چرا باید توی ترازنامه ی خودم داستان دروغی یا غیر واقعی بگم؟! (البته از من با این بیماری که اصلا بعید نیست …

رسیدیم به بخش رازها ، تنها دو سؤال به اتمام قدم چهارم باقی مونده و این سؤال اینجا چیکار می کنه ؟ با رازهای من چیکار داره ؟! خلاصه بگم ؟! در یکی از نشریات نوشته بود : شدت بیماری ما به بزرگی رازهایمان است ! یه نشریه ی دیگه …

با دیدن این سوال بغض کردم . چی دارم بگم در مورد نعمت بهبودی ؟ چطور شکرگزاری می تونم بکنم در قبال چنین چیز ارزشمندی ؟ بیماری ای داشتم که همه چیزم رو گرفته بود ، من رو از تنهایی به یأس ، از یأس به مرگ راهی می کرد …