نشانه ی روز :

سؤال 51 قدم چهار / آیا تا بحال در بیمارستان روانی یا زندان بوده ام یا علیرغم میل خود حبس شده ام ؟ تأثیر آن برروی شخصیت من چه بوده است ؟ اثر آن برروی رفتار متقابل من با مسئولان امر به چه شکل بوده است ؟ آیا قانون شکنی می کردم و چون گیر می افتادم از مسئولین بدان خاطر رنجش پیدا می کردم ؟

دقت کردی بعضی سوالا مثل این رو ( اگه مثلا تجربه ی زندان یا تیمارستان نداشته باشی ) یه جورایی پر افتخار ذهنت میگه بریم سوال بعدی ، ما که کارمون به اینجاها نکشیده بود ! می بینی بیماری اگه فرصت فرار از یک سوالم داشته باشه چه با ذوق ازش فرار می کنه ! فرار نکن عزیزم ، بیا باهات کار دارم !!!بیا و اگه سوالی با تجربیاتت همخوانی نداشت ، خودت بگرد همخوانی و شباهت بساز ! زندان نبودی ، خوب ! جایی که محدود بوده باشی چطور ؟! جایی که مجبور بوده باشی اونجا بمونی ، سکونت کنی ، کار کنی چطوره ؟ اصلا اون بخش علیرغم میل خود حبس شده ام … چه جاهایی بوده که با تمام وجودت میخواستی اونجا نباشی و بودی … هدفم اصلا این نیست که چیزی که نبودیم رو بگیم هستیم !!! برعکس ، کار قدمها اضافه کردن مهارتهای زندگی به منه ، دادن آگاهی به منه ، اگه از این سوال پریدی و یه روز یه دوستی از احساسات بدش در مورد بیمارستان روانی ای که درش حبس شده بود گفت ، چطور می تونی ماجرا رو براش باز کنی ؟! یا باهاش همدردی کنی … قدمها ما رو برای خدمت هم قراره آماده کنه …

خوب (من تجربه ی هیچکدوم از این موارد رو نداشتم و متنی که می خونید تنها حاصل شنیدن مشارکتهای دوستان و شناخت بیماری و کاملا تخیلیه ! ) ، وقتی جایی حبس می شدیم ، ذهن بیمار ما طبق عادت همیشگی که اول شروع میکنه به وسوسه کردن و وقتی به وسوسه بها میدی شروع میکنه به شماتت ، اول شروع میکرد به غرغر و تقصیرا رو گردن خودت انداختن ، که دیدی چه بی عرضه بودی ، دیدی چه فلان بودی و بهمان بودی ، بعد که این مراسم تموم شد و بهت مقدار زیادی حال خراب داد ، اون موقع شروع می کرد به شماتت زمین تا زمان … اصلا تقصیر تو نیست که حبس شدی ! اصلا تو مشکلی نداری که بستری شدی ! بعد دیگه شروع میکرد همه رو مقصر دونستن الا خودم و بیماریم و رفتارم … تاثیر روی شخصیت ؟ حس انتقامجویی ، حس کینه رو رنجش و بعد هم قاعدتا شکل ظرف به خودش می گیره و اونجا تازه شروع می کنه ببینه کدوم نواقص رو در محیط جدید می تونه سیراب کنه !

از طرفی هم من خوب فک می کردم بچه زرنگ روزگارم و هیچکس حق نداره به من امر و نهی کنه و به همین دلیل زیر بار هیچ قانونی نمی رفتم و هر وقت هم که تنبه می شدم ، فکر می کردم نامردی از مسئولینه ، نامردی از کسیه که من رو لو داده ، نامردی از اون سرباز بدبخت یا پرستار بیچاره بوده که می خواسته جلوی خراب کاریای من رو بگیره و طلبکار و ناسازگار بودم …

امروز اما اگر در شرایطی مجبور به حضور بشم (فرض کنید برا آقا پسرمان شرایط سربازی ! ) : اول مسئولیت همه چیز رو می پذیرم ، مسئولیت علت حضورم اونجا رو می پذیرم ، بعد می پذیرم تمام کسایی که اونجا هستن دارن وظیفشون رو انجام می دن و لزوما با من مشکل فردی ندارن ، بعد می پذیرم شخصیت من نباید شکل محیط رو بگیره ! اتفاقا بهبودی من باید شکل محیط رو خود به خود تغییر بده ، اونجا هم جایگاه تغییر و رشد می تونه باشه ! (واسه یه سامورایی همه جا ژاپنه ! ) ، بعد اینکه باید قوانین مجموعه ای که در اون هستم رو بعنوان بخشی از چارچوبهای موقت زندگیم بپذیرم و بهشون احترام بذارم ! باید در همون محیط علیرغم سختی هاش سعی کنم بیشتر و بهتر رشد کنم و درس بگیرم و اصول روحانی رو مثل صبر ، پذیرش ، ایمان ، توکل ، اعتماد و … تمرین کنم .

در آخر  قرار نیست آرام همه چی رو تجربه کرده باشه خو ! یه خرده هم شما از تجربیاتتون برام بگید !

کانال تلگرام مسیر آرامش، دوازده قدم آرام: این روبرو کلیک کنید شاید باز شه! ورود به تلگرام با یاروشکن 😂 می تونید در تلگرام این رو سرچ کنید : aram12steps

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *